اشعار آیینی خیمه...

^ تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 مهر 1397

^ تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن

متن شعر

تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن
مادرش بر سینه زد ! آرام تا گفتم حسن

.

خود گرسنه ماند و سگ را با غذایش سیر کرد
هر کسی گفت از کرم گفت از سخا گفتم حسن

.

یا کریم و یا ربِ وقت‌ کمیل من شده
من هم از سوز جگر وقت دعا گفتم‌ حسن

.

ناامید کوچه ها کی ناامیدم کرده است ؟!
زود حل شد مشکل من‌ هر کجا گفتم حسن

.

نام او را می بری زهرا تفضّل می کند
تا بگیرد فاطمه دست مرا گفتم حسن

.

در شلوغی حرم ناله زدم ای بی حرم !
هر زمان رفتم‌ به پابوس رضا گفتم حسن

.

کربلایی ها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم‌ حسن

.

فکر‌ کردم در بقیعم گوشه ای کز کردم و

بی صدا مرثیه خواندم بی صدا گفتم‌ حسن

.

کوچه های تنگ یک روزه حسن را پیر کرد
رد شدم‌ با گریه از این کوچه ها گفتم حسن

.

.

.

سید پوریا هاشمی 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *