تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن
مادرش بر سینه زد ! آرام تا گفتم حسن
.
خود گرسنه ماند و سگ را با غذایش سیر کرد
هر کسی گفت از کرم گفت از سخا گفتم حسن
.
یا کریم و یا ربِ وقت کمیل من شده
من هم از سوز جگر وقت دعا گفتم حسن
.
ناامید کوچه ها کی ناامیدم کرده است ؟!
زود حل شد مشکل من هر کجا گفتم حسن
.
نام او را می بری زهرا تفضّل می کند
تا بگیرد فاطمه دست مرا گفتم حسن
.
در شلوغی حرم ناله زدم ای بی حرم !
هر زمان رفتم به پابوس رضا گفتم حسن
.
کربلایی ها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم حسن
.
فکر کردم در بقیعم گوشه ای کز کردم و
بی صدا مرثیه خواندم بی صدا گفتم حسن
.
کوچه های تنگ یک روزه حسن را پیر کرد
رد شدم با گریه از این کوچه ها گفتم حسن
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید