نيست پيدا در حريمت های و هوی بادها
.
کور بينا شد ، فلج پا شد ، گدا روزی گرفت
پشت هم رخ می دهد اينجا از اين رخدادها
.
جمله ای تکرار شد ، هرصحن را پر کرده است :
” کار من با گوشه ی چشم تو راه افتاد ” ها
.
می شود حس کرد از فيروزه کاری های صحن
حسرت ديوارها را بر دل شمشادها
.
از شفای درد پشت پنجره فهميده ام
نرم شد از اشک زائرها دل فولادها
.
دختری آمد به گوهرشاد ، گوهرشاد شد
يا علی موسی الرضا گفتند گوهرشادها
.
ضامن آهو شدی ، صياد آهو را رهاند
شک نمی کردند در خوش قولی ات صيّادها
.
شاعری پرسيد : من هم سهم دارم در حرم ؟
پاسخش را داد آقا با حسن خوشزادها
.
هر کسی دعبل نخواهد شد ولی اين شعر هم
می تواند حک کند نام مرا در يادها
.
پايتخت کشور دل هاست شهر مشهد و
مانده حسرت در دل تهران و عشق آبادها
.
.
.
مجتبی خرسندی
.
نظرات