اشعار آیینی خیمه...

ماه بود و یک ستاره همرهش

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 19 دی 1397

ماه بود و یک ستاره همرهش

متن شعر

ماه بود و یک ستاره همرهش

***

ماه بود و یک ستاره همرهش

کوچه ی باریک در پیش رهش

.

کوچه شد با سد ره باریک تر 

گشت از ابری سیه تاریک تر

.

ابر ظلمت رعد و برق ایجاد کرد

ماه را از دست خود ناشاد کرد

.

ابر تیره کرد یک گوشه کمین

ماه بالا یود افکندش زمین

.

زد چنان سیلی به آن بالابلند

تا دگر نتوان شود از جا بلند

.

ضربه ای از دست نااهلان بخورد

ضربه ای از جانب دیوار خورد

.

گوشوار عرش دید آن آذرخش

گوشوار مادرش هر سو پخش

.

ماه بود و آه بود و راه بود

شاهد این ماجرا الله بود

.

تا نداند ماجرا را مرتضی

شد عصای مادر خود مجتبی

.

چون که زهرا شد امانتدار خویش

کرد پنهان از علی رخسار خویش

.

بعد از آن دیگر علی مه را ندید

یک طلوع سیر از زهرا ندید

.

غصه ی مولا پس از آن شد شروع

زهره ی زهرای او شد بی طلوع

.

آخر غصه عجب غمناک شد

با همان روی کبوش خاک شد

.

این کبودی ماند با درد و بلا

رفت تا گل های باغ کربلا

.

خصم اهل خیمه را مستور دید

چشم سقای حرم را دور دید

.

پای کوفی چون به خیمه باز شد

چهره ها با دست سنگین ناز شد

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *