ماه بود و یک ستاره همرهش
***
ماه بود و یک ستاره همرهش
کوچه ی باریک در پیش رهش
.
کوچه شد با سد ره باریک تر
گشت از ابری سیه تاریک تر
.
ابر ظلمت رعد و برق ایجاد کرد
ماه را از دست خود ناشاد کرد
.
ابر تیره کرد یک گوشه کمین
ماه بالا یود افکندش زمین
.
زد چنان سیلی به آن بالابلند
تا دگر نتوان شود از جا بلند
.
ضربه ای از دست نااهلان بخورد
ضربه ای از جانب دیوار خورد
.
گوشوار عرش دید آن آذرخش
گوشوار مادرش هر سو پخش
.
ماه بود و آه بود و راه بود
شاهد این ماجرا الله بود
.
تا نداند ماجرا را مرتضی
شد عصای مادر خود مجتبی
.
چون که زهرا شد امانتدار خویش
کرد پنهان از علی رخسار خویش
.
بعد از آن دیگر علی مه را ندید
یک طلوع سیر از زهرا ندید
.
غصه ی مولا پس از آن شد شروع
زهره ی زهرای او شد بی طلوع
.
آخر غصه عجب غمناک شد
با همان روی کبوش خاک شد
.
این کبودی ماند با درد و بلا
رفت تا گل های باغ کربلا
.
خصم اهل خیمه را مستور دید
چشم سقای حرم را دور دید
.
پای کوفی چون به خیمه باز شد
چهره ها با دست سنگین ناز شد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید