اشعار آیینی خیمه...

^ مانند شمعی تا سحر بیمار می سوخت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 بهمن 1397

^ مانند شمعی تا سحر بیمار می سوخت

متن شعر

مانند شمعی تا سحر بیمار می سوخت

***

مانند شمعی تا سحر بیمار می سوخت
از درد سر با پیكری تب دار می سوخت

.

وقتی نفس از سینه اش می رفت بیرون
یك شهر از آن انفاس آتش بار می سوخت

.

در سوخت و خاموش شد امّا نود روز
بر حالت دستش دل دیوار می سوخت

.

خون از دو چشم كاشف اسرار می ریخت
وقتی كه آن دیباچه ی اسرار می سوخت

.

” ریحانه در آتش ” نمی گویم چه ها شد
وقتی كه در آتش تن مسمار می سوخت

.

با دست بسته باغبان از باغ می رفت
وقتی كه غنچه با گل و گلزار می سوخت

.

حقّ ذوی القربا به نحوی شد ادا كه
در عرش ؛ قلب احمد مختار می سوخت

.

آبی كه مِهرش بود می داند چه شد كه
هنگام غسلش ، حیدر كرّار می سوخت !!!

.

این سوختن ها بعدها شكلش عوض شد
در كربلا لب تشنه ای بی یار می سوخت

.

با ازدحام نیزه ها ناچار می ساخت
با تیرهای آتشین ، ناچار می سوخت

.

میراث دار چادر مادر بزرگ است
دامان آن طفلی كه بین نار می سوخت

.

زینب ، به یاد مادر و آن كوچه ی تنگ
وقت عبور از كوچه و بازار می سوخت

.

.

.

محمد قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *