اشعار آیینی خیمه...

^ خوشا به حال دلی که به دلبری برسد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 مرداد 1398

^ خوشا به حال دلی که به دلبری برسد

متن شعر

خوشا به حال دلی که به دلبری برسد

***

خوشا به حال دلی که به دلبری برسد

به سفره ی کرم ذرّه پروری برسد

.

همه رعیّت ارباب می‌شویم اما

غلام با ادب اینجا به برتری برسد

.

کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد

به یک اشاره ی آقا به سروری برسد

.

اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست

در آخرت به مقامات بهتری برسد

.

به نیم قطره ی اشک محبتش ندهد

اگر خوشیّ دو عالم به نوکری برسد

.

شبیه فطرس درمانده غصه‌ ای دارم

نشسته‌ ام که مگر پر، نه ؛ شهپری برسد

.

ز ” قال باقر علیه‌ السلام ” مست شود

اگر کسی به فیوضات منبری برسد

.

کسی که بر کرمش افـتخار می‌ کردند

اگر نبود خلائق چه کار می‌ کردند !؟

.

قلم به دست گرفـته رساله بنویسد

به نام حضرت جلّ جلاله بنویسد

.

مقیّد است به تحلیل کربلای حسین

کنار این همه مقتل ، مقاله بنویسد

.

مقیّد است که تاریخ را ورق بزند

دوباره از غم تلخ قباله بنویسد

.

روایت سفرش سوی کربلا کم نیست

تمام روز و شبش را به ناله بنویسد

.

میان روضه ی بازار شام می‌ طلبد

که از نجابت طفل سه ساله بنویسد

.

تمام مرثیه‌ هایش میان لفافه ست

به اشک چشم تر از باغ لاله بنویسد

.

برای این که محرّم به کربلا برسم

نشسته‌ ام که برایم حواله بنویسد

.

کنار این همه ابر بهار گریه کنم

میان روضه ی او زار زار گریه کنم

.

دلی شکسته و بغضی شکسته تر دارد

دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد ؟!

.

همیشه مجلس روضه‌ اش پُر تلاطم بود

حسین گفتن او مزّه‌ ای دگر دارد

.

مرور خاطره‌ ها کار هر شب آقاست

چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد

.

چقدر پیر شده ، خم شده ، شکسته شده

به خاطر غم و غصه است ، خب اثر دارد

.

چقدر این شب آخر به مادرش رفته

میان نـافله‌ اش دست بر کمر دارد

.

لهوف از غم یک صبح تا شبش ، گفته

کجا کسی ز غم و غصه‌ اش خبر دارد !؟

.

میان این همه ارثی که از پدر بُرده

اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد

.

همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است

چرا که روضه ی گودال زیر سر دارد

.

غروب روز دهم را نمی‌ برد از یاد

شبیه خیمه شده ، آه شعله ور دارد

.

به یاد کودکی‌ اش از رقیّه می‌ خواند

چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد

.

همین که خار نشسته به پای او کافی‌ ست

خدا کند که دگر زجر دست بردارد

.

میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی

ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد

.

در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد

گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد

 .

.

.

علیرضا خاکساری

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *