اشعار آیینی خیمه...

^ از سن کودکی شده غم آشنای من

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 مرداد 1398

^ از سن کودکی شده غم آشنای من

متن شعر

از سن کودکی شده غم آشنای من

***

از سن کودکی شده غم آشنای من

باد خزان وزیده به دولت سرای من

بغض و شرر گرفته مسیر صدای من

بالا گرفته کار دل و گریه های من

.

خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست

زائر نمانده دور حریمم ، عجیب نیست

مانند من امام غریبی ، غریب نیست

گریه کنید اهل منا در عزای من

.

اهل زمانه غصه به قلبم رسانده اند

بر روح و جان من غم و غربت چشانده اند

من را به روی مرکب سمّی نشانده اند

از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من

.

از کودکی رسیده به من چهره ای کبود

در کربلا و کوفه و جولانگه یهود

از بس که زخم های تنم در فشار بود

مانده نشان سلسله بر جای جای من

.

بر روی خار سخت مغیلان دویده ام

از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده ام

هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیده ام

این روضه هاست گوشه ای از ماجرای من

.

بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم

آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم

بزم حرام شام نرفته ز خاطرم

مانده ز شام کرب و بلایی برای من

.

یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم

آتش گرفته بود ، پر عمه زینبم

یاد لباس شعله ور عمه زینبم

فریاد می کشد جگر مبتلای من

.

من روضه خوان غربت عمه رقیه ام

مردم شکست ، حرمت عمه رقیه ام

آه … از شب شهادت عمه رقیه ام

تغییر کرده صحبت و حال و هوای من

.

یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم

آن خاطرات می گذرد از برابرم

یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم

ذکر حسین گشته دعا و نوای من

.

داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند

بی حال ، زیر خنجر آن کینه توز ماند

در زیر آفتاب بیابان سه روز ماند

اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من

.

.

.

محمدجواد شیرازی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *