از سن کودکی شده غم آشنای من
***
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من
.
خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست
زائر نمانده دور حریمم ، عجیب نیست
مانند من امام غریبی ، غریب نیست
گریه کنید اهل منا در عزای من
.
اهل زمانه غصه به قلبم رسانده اند
بر روح و جان من غم و غربت چشانده اند
من را به روی مرکب سمّی نشانده اند
از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من
.
از کودکی رسیده به من چهره ای کبود
در کربلا و کوفه و جولانگه یهود
از بس که زخم های تنم در فشار بود
مانده نشان سلسله بر جای جای من
.
بر روی خار سخت مغیلان دویده ام
از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده ام
هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیده ام
این روضه هاست گوشه ای از ماجرای من
.
بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم
آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم
بزم حرام شام نرفته ز خاطرم
مانده ز شام کرب و بلایی برای من
.
یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم
آتش گرفته بود ، پر عمه زینبم
یاد لباس شعله ور عمه زینبم
فریاد می کشد جگر مبتلای من
.
من روضه خوان غربت عمه رقیه ام
مردم شکست ، حرمت عمه رقیه ام
آه … از شب شهادت عمه رقیه ام
تغییر کرده صحبت و حال و هوای من
.
یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم
آن خاطرات می گذرد از برابرم
یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم
ذکر حسین گشته دعا و نوای من
.
داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند
بی حال ، زیر خنجر آن کینه توز ماند
در زیر آفتاب بیابان سه روز ماند
اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید