اشعار آیینی خیمه...

^ به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 4 شهریور 1398

^ به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد

متن شعر

به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد

***

به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد

ولو نجرانیان را تا ابد باور نمی آمد

.

از آن‌ لبخند در لبخند ، از آن الطافِ بی پایان
از آن احساس‌ بی اندازه نفرین بر نمی آمد

.

غرض‌ نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم
برای چند نصرانی که پیغمبر نمی آمد

.

برای‌ چند نصرانی‌ اگر مقصود نفرین بود
یقینا حجتی بالاتر از قنبر نمی آمد

.

نبی‌ پیش‌ از خودش‌ از شوق‌ آمد تا بفرماید
بدون مرتضی یک گام این سوتر نمی آمد

.

نبی‌ پیش‌ از خودش ؟ آری ٬ نبی‌ پیش‌ از‌ خودش‌ آمد
پیمبر را نمی دیدند اگر حیدر نمی آمد

.

مرا دارد شراب مدح حیدر می برد با خود

وگرنه عقل هرگز تا لب ساغر نمی آمد

.

مگر انگور‌ طبعش می‌ رسید امروز آقا جان
اگر این بچه شاعر تا نجف یک سر نمی آمد

.

به‌ حاصل‌ خیزی‌ خاک‌ درت‌ تاریخ‌ شک‌ می‌ کرد
اگر دُرّ گران از خاک اینجا در نمی آمد

.

بدون‌ هیچ‌ حرفی‌ می روم‌ جایی که‌ زهرا جز
به استقبال از تنهایی شوهر نمی آمد

.

بدون‌ هیچ‌ حرفی‌ می‌ روم پشت‌ همان در که
میان‌ شعله‌ اش جز دود و خاکستر‌ نمی آمد

.

یقین کردند‌ آن‌ مردم‌ که‌ نفرینی‌ نخواهد بود
و الا غاصبی با شعله پشت در نمی آمد

.

میان‌ خانه‌ زینب چشم بر در ‌منتظر مانده
ولی از کوچه‌‌ های بی کسی مادر نمی آمد

.

بدون هیچ حرفی می روم در بین گودالی
که‌ سویش‌ جز سنان‌ و نیزه و خنجر نمی آمد

.

همان‌ جایی‌ که‌ می‌ دید از بلندی‌ شمر می آید
ولی‌ افسوس‌ دیگر کاری‌ از‌ خواهر نمی آمد

.

یقین‌ کردند آن‌ مردم‌که نفرینی‌ نخواهد بود
والا ساربان دنبال انگشتر نمی آمد

.

.

.

سید ابوالفضل مبارز 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *