اشعار آیینی خیمه...

^ لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت می کنم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 4 شهریور 1398

^ لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت می کنم

متن شعر

لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت می کنم

***

لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت می کنم
جز حرم جایی روم احساس غربت می کنم

.
حاجت خود را اگر یک شب بگیرم می روم
” لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم “

.
گریه ی در روضه اش یعنی همان خیرالعمل
اشک می ریزم برای او ، عبادت می کنم

.
راه او یعنی همان انا هدیناه السبیل
بچه هایم را بدین گونه هدایت می کنم

.
حوله ی احرام من شال عزای روضه هاست
حاجی کرببلایم قصد قربت می کنم

.
دور شش گوشه ش ذکر تلبیه سر می دهم
من خدا را زیر آن قبه زیارت می کنم

.
در لباس نوکری موی سپیدم آرزوست
تا نفس دارم درِ این خانه خدمت می کنم

.
استخوانی پیش پایم هم بیندازد بس است
من به یک لقمه از این سفره قناعت می کنم

.
حب مولایم برای من ملاک دوستی ست
من فقط با دوستدارانش رفاقت می کنم

.
زینت امروز روضه ؛ خون ” زین الدین ” هاست
از شهیدان هم میان روضه دعوت می کنم

.
با محرم با صفر اسلام جاوید است و بس
یادی از نطق امام پیر امت می کنم

.
امتداد روشن ” هیهات من الذله ” را
در میان روضه ها هر شب روایت می کنم

.
باز هم از جنس عهد مسلم و حرّ و حبیب
با حسین عصر خود تجدید بیعت می کنم

.
هم خودم هم بچه هایم هم پدر هم مادرم
هرچه دارم را فقط خرج ولایت می کنم

.
من به امید اجابت روز و شب با سوز دل
در قنوت خود تمنای شهادت می کنم

.
آمدم امشب بخوانم از شهید کربلا
روضه خوانش هستم و ذکر مصیبت می کنم

.
با سلام گریه دار ” یالثارات الحسین “
هر شب از مهدی زهرا کسب رخصت می کنم

.
زینب و کرب و بلا مرثیه ای مکشوفه است
به خود آقا قسم دارم رعایت می کنم

.

روضه هایش می برد دل را به سوی کربلا
” بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا “

.

سال ها از درد هجرش چشم زمزم گریه کرد
گریه کرد از غصه ، اما باز هم کم گریه کرد

.
نه فقط یعقوبی از هجر نگاه یوسفش
بلکه حتی آیه آیه سوره ی غم گریه کرد

.
پابه پای ناله ام در عرش موسی ناله زد
پابه پای گریه ام عیسی بن مریم گریه کرد

.
پیش از آن که ما بباریم از غم عظمای او
جبرییل از روضه هایش خواند و آدم گریه کرد

.
فاطمه منزل به منزل از منا تا نینوا
در میان قافله از فرط ماتم گریه کرد

.
قبل از انگشتر که بر انگشت آقا اشک ریخت
بی گمان در دست پرچم دار پرچم گریه کرد

.
کربلا با غربتش آمد به استقبالشان
کربلا بر زائران خود دمادم گریه کرد

.
با تماشای علی در زیر هرم آفتاب
کربلا که جای خود حتی خدا هم گریه کرد

.

پیش چشمانش تداعی می شود صحرای خون
می تراود از لبش انا الیه راجعون

.

دارد از یک سو سنان همراه لشگر می رسد
شمر از سویی دگر با چند خنجر می رسد

.
هم صدای طبل جنگ و هم صدای هلهله
هم صدای کیسه های مملو از زر می رسد

.
این طرف هفتاد و اندی مسلم بن عوسجه
آن طرف نیرو ولی چندین برابر می رسد

.
نه فقط تازه نفس هایی شبیه حرمله
پیرمرد چکمه پوشی با عصا سر می رسد

.
هرچه که دارم تصور می کنم انصاف نیست
گله ی گرگی برای یک کبوتر می رسد

.
هر که نعل تازه از بازار کوفه می خرد
ساعت اول نشد ساعات آخر می رسد

.
تا که خورجین از طلا و سکه آخر پر کند
خولی بی چشم و رو با پا نه با سر می رسد

.
مطمئنم به همین زودی قیامت می شود
جاده ی کرببلا دیگر به محشر می رسد

.
محشری که خستگی آن به قاسم می رسد
محشری که تشنگی آن به اصغر می رسد

.
به برادر تیر و تیغ و نیزه و چوب و عصا
تازیانه ، کعب نی ، سیلی به خواهر می رسد

.
کربلا آغاز درد و غصه های زینب است
شاهد زنجیرها بر دست و پای زینب است

.

.

.

علیرضا خاکساری

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *