لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت می کنم
***
لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت می کنم
جز حرم جایی روم احساس غربت می کنم
.
حاجت خود را اگر یک شب بگیرم می روم
” لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم “
.
گریه ی در روضه اش یعنی همان خیرالعمل
اشک می ریزم برای او ، عبادت می کنم
.
راه او یعنی همان انا هدیناه السبیل
بچه هایم را بدین گونه هدایت می کنم
.
حوله ی احرام من شال عزای روضه هاست
حاجی کرببلایم قصد قربت می کنم
.
دور شش گوشه ش ذکر تلبیه سر می دهم
من خدا را زیر آن قبه زیارت می کنم
.
در لباس نوکری موی سپیدم آرزوست
تا نفس دارم درِ این خانه خدمت می کنم
.
استخوانی پیش پایم هم بیندازد بس است
من به یک لقمه از این سفره قناعت می کنم
.
حب مولایم برای من ملاک دوستی ست
من فقط با دوستدارانش رفاقت می کنم
.
زینت امروز روضه ؛ خون ” زین الدین ” هاست
از شهیدان هم میان روضه دعوت می کنم
.
با محرم با صفر اسلام جاوید است و بس
یادی از نطق امام پیر امت می کنم
.
امتداد روشن ” هیهات من الذله ” را
در میان روضه ها هر شب روایت می کنم
.
باز هم از جنس عهد مسلم و حرّ و حبیب
با حسین عصر خود تجدید بیعت می کنم
.
هم خودم هم بچه هایم هم پدر هم مادرم
هرچه دارم را فقط خرج ولایت می کنم
.
من به امید اجابت روز و شب با سوز دل
در قنوت خود تمنای شهادت می کنم
.
آمدم امشب بخوانم از شهید کربلا
روضه خوانش هستم و ذکر مصیبت می کنم
.
با سلام گریه دار ” یالثارات الحسین “
هر شب از مهدی زهرا کسب رخصت می کنم
.
زینب و کرب و بلا مرثیه ای مکشوفه است
به خود آقا قسم دارم رعایت می کنم
.
روضه هایش می برد دل را به سوی کربلا
” بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا “
.
سال ها از درد هجرش چشم زمزم گریه کرد
گریه کرد از غصه ، اما باز هم کم گریه کرد
.
نه فقط یعقوبی از هجر نگاه یوسفش
بلکه حتی آیه آیه سوره ی غم گریه کرد
.
پابه پای ناله ام در عرش موسی ناله زد
پابه پای گریه ام عیسی بن مریم گریه کرد
.
پیش از آن که ما بباریم از غم عظمای او
جبرییل از روضه هایش خواند و آدم گریه کرد
.
فاطمه منزل به منزل از منا تا نینوا
در میان قافله از فرط ماتم گریه کرد
.
قبل از انگشتر که بر انگشت آقا اشک ریخت
بی گمان در دست پرچم دار پرچم گریه کرد
.
کربلا با غربتش آمد به استقبالشان
کربلا بر زائران خود دمادم گریه کرد
.
با تماشای علی در زیر هرم آفتاب
کربلا که جای خود حتی خدا هم گریه کرد
.
پیش چشمانش تداعی می شود صحرای خون
می تراود از لبش انا الیه راجعون
.
دارد از یک سو سنان همراه لشگر می رسد
شمر از سویی دگر با چند خنجر می رسد
.
هم صدای طبل جنگ و هم صدای هلهله
هم صدای کیسه های مملو از زر می رسد
.
این طرف هفتاد و اندی مسلم بن عوسجه
آن طرف نیرو ولی چندین برابر می رسد
.
نه فقط تازه نفس هایی شبیه حرمله
پیرمرد چکمه پوشی با عصا سر می رسد
.
هرچه که دارم تصور می کنم انصاف نیست
گله ی گرگی برای یک کبوتر می رسد
.
هر که نعل تازه از بازار کوفه می خرد
ساعت اول نشد ساعات آخر می رسد
.
تا که خورجین از طلا و سکه آخر پر کند
خولی بی چشم و رو با پا نه با سر می رسد
.
مطمئنم به همین زودی قیامت می شود
جاده ی کرببلا دیگر به محشر می رسد
.
محشری که خستگی آن به قاسم می رسد
محشری که تشنگی آن به اصغر می رسد
.
به برادر تیر و تیغ و نیزه و چوب و عصا
تازیانه ، کعب نی ، سیلی به خواهر می رسد
.
کربلا آغاز درد و غصه های زینب است
شاهد زنجیرها بر دست و پای زینب است
.
.
.
علیرضا خاکساری
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید