اشعار آیینی خیمه...

^ دستش از عمه کشید و بدنش می پیچید

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 26 آذر 1398

^ دستش از عمه کشید و بدنش می پیچید

متن شعر

دستش از عمه کشید ؛ و بدنش می پیچید

***

دستش از عمه کشید و بدنش می پیچید

زیر پایش عربی پیرهنش می پیچید

.

گردبادی ز خیامی به نظر می آمد

گردش انگار زمین و زمنش می پیچید

.

می دوید و سپهی دیده به او دوخته بود

و طنین رجزش تا وطنش می پیچید

.

نوجوان بود ولی صولت صفّینی داشت

چو غزالی ز کف صید ، تنش می پیچید

.

ز سر عمّامه و نعلین ز پایش وا شد

ذکر یا فاطمه ی بت شکنش می پیچید

.

تا تَه لشگر دشمن نفسش قدرت داشت

نعره اش در جگر پر محنش می پیچید

.

دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پر است

داشت گرد عموی صف شکنش می پیچید

.

ناگه از پرده ی دل کرد صدا ” وا اُمّاه “

دست بُبریده ی او دور تنش می پیچید

.

تیغ بر فرق سرش ، نیزه به پهلویش  خورد

نعره ی حیدری یا حسنش می پیچید

.

جای جای بدنش خسته و بیراه شکست

دور خود دید که زاغ و زغنش می پیچید

.

سایه روشن شدن تیغ و سنان داد نشان

که عمو نیزه ای اندر دهنش می پیچید

.

ناگهان گشت سرش بر سر یک نیزه بلند

داشت در خون ، عموی بی کفنش می پیچید

.

.

.

حاج محمود ژولیده

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *