. حُسن رویش به مثال آفتابی به نقاب ز نظرها پوشید صورتش را به حجاب
. بر لبش وقت رجز بهترین قول و غزل ریزد از لعل لبش بهتر از شهد عسل با همه شوق و شتاب می رود سوی اَجل و اَنَا بنُ الحَسنش ذکر نابی ز ازل اذن میدان که گرفت شد به میدان عمل و عمو با دل خون می کشیدش به بغل
. رفت شمشیر به دست زِرِهَش بود کفن بر لبش ذکر حسین بود بر دلش یاد حسن
. متحیّر ز قدش لشگر خصم لعین متوجّه به رخش عده ای بی دل و دین قلب لشگر بشکافت ز یسار و ز یمین بود از حمله ی او باد صفّین وزین همه یل های عرب زیر تیغش به کمین ارزق شامی از آن تیغ شد نقش زمین
. ابنِ سعدِ اَزُدی فرصتی یافت طلا ماه را کرد دو نیم دشت شد دشت بلا
. عشق و ایثار و وفا چه کند با دلِ خون آبرو داشت کثیر معرفت داشت فزون از غم و عشق حسین چهره اش غرق به خون مرکبش خورد زمین راکبش گشت نگون لشگری ریخت سرش با همه بغض و جنون سینه اش خُرد شد از سم اسبانِ قشون
. ناگهان گشت بلند ناله اش : یا عَمّاه یاد از زهرا کرد نوحه اش : وا اُمّاه
. با همه خشم و شتاب آمد از خیمه عمو با همان قهر و غضب زد به اُردوی عدو عدّه ای را به سر و عده ای را به گلو بین آن گرد و غبار دید آن سِرّ مگو متلاشی ز هم است صورت و فرق نکو گفت : ای قاسم من با عمو راز بگو
. گفت : ای تاج سرم جز تو بالای سرم هست این جدّ من و هست پیشم پدرم
نظرات