آمد از خیمه برون نور چشمان حسن
***
آمد از خیمه برون نور چشمان حسن
صورتش پاره ماه پاره ی جان حسن
نوگل فاطمه و سَرو بستان حسن
مَرد میدان حسین شیر میدان حسن
چهره اش خورشیدی است ز شبستان حسن
.
حُسن رویش به مثال آفتابی به نقاب
ز نظرها پوشید صورتش را به حجاب
.
بر لبش وقت رجز بهترین قول و غزل
ریزد از لعل لبش بهتر از شهد عسل
با همه شوق و شتاب می رود سوی اَجل
و اَنَا بنُ الحَسنش ذکر نابی ز ازل
اذن میدان که گرفت شد به میدان عمل
و عمو با دل خون می کشیدش به بغل
.
رفت شمشیر به دست زِرِهَش بود کفن
بر لبش ذکر حسین بود بر دلش یاد حسن
.
متحیّر ز قدش لشگر خصم لعین
متوجّه به رخش عده ای بی دل و دین
قلب لشگر بشکافت ز یسار و ز یمین
بود از حمله ی او باد صفّین وزین
همه یل های عرب زیر تیغش به کمین
ارزق شامی از آن تیغ شد نقش زمین
.
ابنِ سعدِ اَزُدی فرصتی یافت طلا
ماه را کرد دو نیم دشت شد دشت بلا
.
عشق و ایثار و وفا چه کند با دلِ خون
آبرو داشت کثیر معرفت داشت فزون
از غم و عشق حسین چهره اش غرق به خون
مرکبش خورد زمین راکبش گشت نگون
لشگری ریخت سرش با همه بغض و جنون
سینه اش خُرد شد از سم اسبانِ قشون
.
ناگهان گشت بلند ناله اش : یا عَمّاه
یاد از زهرا کرد نوحه اش : وا اُمّاه
.
با همه خشم و شتاب آمد از خیمه عمو
با همان قهر و غضب زد به اُردوی عدو
عدّه ای را به سر و عده ای را به گلو
بین آن گرد و غبار دید آن سِرّ مگو
متلاشی ز هم است صورت و فرق نکو
گفت : ای قاسم من با عمو راز بگو
.
گفت : ای تاج سرم جز تو بالای سرم
هست این جدّ من و هست پیشم پدرم
.
.
.
حاج محمود ژولیده
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید