اشعار آیینی خیمه...

^ گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 9 دی 1398

^ گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد

متن شعر

گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد

***

گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد

از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد

.

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست

رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

.

به شکوهت به وقارت به کلامت زینب

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب

.

من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد

جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد 

.

من در اعماق خیالم چه بگویم از تو

من در این مرحله لالم چه بویم از تو 

.

چه بگویم که خداوند روایتگر توست

تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

.

چه بگویم ؟! به خدا از تو سرودن سخت است

هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

.

رو به روی تو که قرآن خدا وا می شد

لب آیات به تفسیر شما وا می شد

.

آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند

تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

.

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد

باز تکرار همان سوره ی ” اعطینا ” شد

.

جان عالم به تو از بوسه مکرر می گفت

به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت :

.

بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود

جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

.

.

.

سید حمیدرضا برقعی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *