گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
***
گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد
.
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست
.
به شکوهت به وقارت به کلامت زینب
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد
.
من در اعماق خیالم چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بویم از تو
.
چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
.
چه بگویم ؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
.
رو به روی تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات به تفسیر شما وا می شد
.
آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
.
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی ” اعطینا ” شد
.
جان عالم به تو از بوسه مکرر می گفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت :
.
بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید