اشعار آیینی خیمه...

دستمو گرفتی با دستای خالی یادته

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 22 فروردین 1399

دستمو گرفتی با دستای خالی یادته

متن شعر

دستمو گرفتی با دستای خالی یادته

***

دستمو گرفتی با دستای خالی یادته

بخشیدی من و تو صحنت پر و بالی یادته

.

مثل یک مرغ مهاجر توی آسمون صبح

پریدم کبوترانه با چه حالی یادته

.

شیشه ی بغض دلم کنار شش گوشه ی تو

می شکست مثل یه کوزه ی سفالی یادته

.

اما حالا منم و خاطره های یک سفر

سفری به اوج یک عرش خیالی یادته

.

یه شال مشکی دارم تبرکی از حرمت

که محرما می شه دستمال اشک ماتمت

.

کاش می شد بشم یه بارِ دیگه مهمون حرم

یا بشم یه تیکه آئینه تو ایوون حرم

.

یا مثه کبوترای صبح گنبد طلات

می شدم هم نفس گلاب و گلدون حرم

.

چه صفایی داره عطر خاک پای زائرات

چه سعادتی می خواد کفشداری توی اون حرم

.

سحر و صبح و سپیده همه خونه زادتن

مهر و ماه نور می گیرند از نور شمعدون حرم

.

همه ی سال یه طرف ماه محرم یه طرف

که بازم می جوشه توی قتلگاه خون حرم

.

اونجا چشم دل می خواد یا دست یک حس غریب

که شب جمعه بشی مست سبوی عطر سیب

.

چی می شه جاده ی صبح و به دلم نشون بدی

مثل اون پرچم سرخت دلم و تکون بدی

.

چی می شه یه شب بیای به صحن دفتر دلم

به غزل مرثیه های دل خسته جون بدی

.

با همین چشم تهیدست اومدم تا حرمت

یا کریم و تا کریمانه تو آشیون بدی

.

کاش به من بال و پر سرخی به رنگ کربلا

برای پر کشیدن به سمت آسمون بدی

.

چی می شه یه بار دیگه تذکره ی کربلامو

با همون دست غریب نواز مهربون بدی

.

عمریه دلم حسینیه ی ماتم و عزاست

هر جایی روضه می خونند به خدا کرب و بلاست

.

.

.

یوسف رحیمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *