دستمو گرفتی با دستای خالی یادته
***
دستمو گرفتی با دستای خالی یادته
بخشیدی من و تو صحنت پر و بالی یادته
.
مثل یک مرغ مهاجر توی آسمون صبح
پریدم کبوترانه با چه حالی یادته
شیشه ی بغض دلم کنار شش گوشه ی تو
می شکست مثل یه کوزه ی سفالی یادته
.
اما حالا منم و خاطره های یک سفر
سفری به اوج یک عرش خیالی یادته
.
یه شال مشکی دارم تبرکی از حرمت
که محرما می شه دستمال اشک ماتمت
.
کاش می شد بشم یه بارِ دیگه مهمون حرم
یا بشم یه تیکه آئینه تو ایوون حرم
.
یا مثه کبوترای صبح گنبد طلات
می شدم هم نفس گلاب و گلدون حرم
.
چه صفایی داره عطر خاک پای زائرات
چه سعادتی می خواد کفشداری توی اون حرم
.
سحر و صبح و سپیده همه خونه زادتن
مهر و ماه نور می گیرند از نور شمعدون حرم
.
همه ی سال یه طرف ماه محرم یه طرف
که بازم می جوشه توی قتلگاه خون حرم
.
اونجا چشم دل می خواد یا دست یک حس غریب
که شب جمعه بشی مست سبوی عطر سیب
.
چی می شه جاده ی صبح و به دلم نشون بدی
مثل اون پرچم سرخت دلم و تکون بدی
.
چی می شه یه شب بیای به صحن دفتر دلم
به غزل مرثیه های دل خسته جون بدی
.
با همین چشم تهیدست اومدم تا حرمت
یا کریم و تا کریمانه تو آشیون بدی
.
کاش به من بال و پر سرخی به رنگ کربلا
برای پر کشیدن به سمت آسمون بدی
.
چی می شه یه بار دیگه تذکره ی کربلامو
با همون دست غریب نواز مهربون بدی
.
عمریه دلم حسینیه ی ماتم و عزاست
هر جایی روضه می خونند به خدا کرب و بلاست
.
.
.
یوسف رحیمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید