غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
***
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غريب شهرِ خودش نه ، غريب عالم بود
چقدر روضه ی كرب و بلا به پا مي داشت
به روی سر در خانه هميشه پرچم بود
.
برای داغ دل بی قرار و پر دردش
همیشه زمزمه ی روضه مثل مرهم بود
.
شبي كه در تب آتش ؛ بهشت او مي سوخت
شكسته قامت و آشفته حال و در هم بود
.
چه شد که در وسط كوچه ی بنی هاشم
پر از تلاطم اشكِ مصيبت و غم بود
.
شتاب مركب و آقای قد خمیده ی ما
ميان كوچه زمين خوردنش مسلّم بود
.
غم اسارت و داغ جسارت و غربت
چقدر در نظرش كربلا مجسم بود
.
خلاصه لحظه ی آخر ، زمان تدفينش
بساط غسل و بساط كفن فراهم بود
.
کنار پیکر او هر دلِ عزاداری
به یادِ بیکسی کشته ی محرّم بود
.
تنی که غرق به خون مانده بود در گودال
سری که بر سر نیزه پناه عالم بود
.
.
.
یوسف رحیمی
.
نظرات