اشعار آیینی خیمه...

^ به چشم باور حق اين جهان بی در و پيکر

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 11 فروردین 1399

^ به چشم باور حق اين جهان بی در و پيکر

متن شعر

به چشم باور حق اين جهان بی در و پيکر

***

به چشم باور حق اين جهان بی در و پيکر
شبيه کلبه ی درويش کوچک ست و محقر

.
چگونه گريه نخندد بر آدمی و غرورش
که نطفه ای ست در آغاز و جیفه ای ست در آخر

.
اسير گور نمور ست و سور عقرب و مور ست
يکی ست جای فقير و يکی ست جای توانگر

.
به عمر نوح قسم کآفتاب سایه ندارد
که زود می گذرد آب چاه عمر هم از سر

.
اگر که می شد اجل را کسی به سخره بگيرد
کسی شبيه سليمان نداشت ملک مسخر

.
نمانده مرکب قدرت به زير پا احدی را
که خفته زير لحد صد هزار خسرو و قيصر

.
خوش آنکه مزرع عمرش تمام بذر ثمر شد
به داغ شعله بسوزد درخت اگر ندهد بر

.
به زير سايه ی طوبای اوست گر ثمری هست
دريغ اگر نزند دم ، قلم به مدحت حيدر

.
نه هست تاب شنيدن نه هست زهره ی ديدن
شبيه نفخه ی صور و شبيه عرصه ی محشر

.
به رو سياهی خود اعتراف کن قلم ، اينک
سياهه کردن اوصاف که نيست ميسر

.
هم او که بود تنش زينت لباس خلافت
هم او که شد سخنش با کلام وحی برابر

.
هم او که دست خدا بود و بود کاتب قرآن
هم او که در نفسش داشت خطبه های معطر

.
هم او که در شب خوف و خطر رجای خدا بود
به نص انفسنا بود روح و جان پيمبر

.
هراس و لرزه می انداخت بر تن زر و تزویر
همين که شعله ی تيغش برون می آمد از آذر

.
مثال حیرت افسانه هاست قصه ی رزمش
کسی به معرکه مانند او نبوده دلاور

.
کمال حسرت میخانه هاست جوشش بزمش
ضریح او نسبش می رسد به چشمه ی کوثر

.
هنوز هم پدری مثل او ،  ندیده یتیمی
کسی برای عدالت چون او نبوده برادر

.
هنوز مادر گیتی نزاده دُل دُل او را
که شان مَرکب او از فرشته هاست فراتر

.
میان دایره ی قسمت اوست نقطه ی تسلیم
به دست اوست فقط چاره ی قضای مقدر

.
علی مسبب الاسباب عالم است و بسوزد
به یا مفتح الابواب گفتنش در خیبر

.
هم او است نور سماوات و اوست جامع اضداد
به گاه بندگی از او ندیده اند خداتر

.
کجا به رنگ گرفته ست سنگ جوهر گوهر ؟!
که قدر زر بشناسد کسی شبيه اباذر

.
به بی قراری سلمان و آتش دل مالک
که اوست آیه ی امن یجیب بر لب مضطر

.
به سرفرازی عمار و سربداری میثم
که سربلند شده هر که داده در ره او سر

.
به جای سجده بگو سر به مهر کفر بسايد
کسی که منکر حق علی ست نيست برادر

.
برادرم ! تو چه نشخوار می کنی که شدی هار !
بیا به گرده ی استر نشین نه بر سر منبر

.
شده ست غرق غبار سقیفه آینه هاتان
به مسجدی که شمایید شیشه هاست مشجر

.
به حشر وعده ی ما ، چون صلاح کار در این است

که بیش از این نشود خاطر قصیده مکدر

.

به جز علی چه کسی شاه بیت عالم هستی ست ؟!

به کام شعر و غزل ذکر اوست قند مکرر

.
به این قصیده قسم ، آبروی من همه از اوست
که ریختم عرق شرم و اشک شوق به دفتر

.
پی شفاعت اویم ، توقع صله ام نیست
که دادن صله را واگذار کرده به قنبر

.

.

.

سید محمدجواد میرصفی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *