به چشم باور حق این جهان بی در و پیکر
***
به چشم باور حق این جهان بی در و پیکر
شبیه کلبه ی درویش کوچک ست و محقر
.
چگونه گریه نخندد بر آدمی و غرورش
که نطفه ای ست در آغاز و جیفه ای ست در آخر
.
اسیر گور نمور ست و سور عقرب و مور ست
یکی ست جای فقیر و یکی ست جای توانگر
.
به عمر نوح قسم کآفتاب سایه ندارد
که زود می گذرد آب چاه عمر هم از سر
.
اگر که می شد اجل را کسی به سخره بگیرد
کسی شبیه سلیمان نداشت ملک مسخر
.
نمانده مرکب قدرت به زیر پا احدی را
که خفته زیر لحد صد هزار خسرو و قیصر
.
خوش آنکه مزرع عمرش تمام بذر ثمر شد
به داغ شعله بسوزد درخت اگر ندهد بر
.
به زیر سایه ی طوبای اوست گر ثمری هست
دریغ اگر نزند دم ، قلم به مدحت حیدر
.
نه هست تاب شنیدن نه هست زهره ی دیدن
شبیه نفخه ی صور و شبیه عرصه ی محشر
.
به رو سیاهی خود اعتراف کن قلم ، اینک
سیاهه کردن اوصاف که نیست میسر
.
هم او که بود تنش زینت لباس خلافت
هم او که شد سخنش با کلام وحی برابر
.
هم او که دست خدا بود و بود کاتب قرآن
هم او که در نفسش داشت خطبه های معطر
.
هم او که در شب خوف و خطر رجای خدا بود
به نص انفسنا بود روح و جان پیمبر
.
هراس و لرزه می انداخت بر تن زر و تزویر
همین که شعله ی تیغش برون می آمد از آذر
.
مثال حیرت افسانه هاست قصه ی رزمش
کسی به معرکه مانند او نبوده دلاور
.
کمال حسرت میخانه هاست جوشش بزمش
ضریح او نسبش می رسد به چشمه ی کوثر
.
هنوز هم پدری مثل او ، ندیده یتیمی
کسی برای عدالت چون او نبوده برادر
.
هنوز مادر گیتی نزاده دُل دُل او را
که شان مَرکب او از فرشته هاست فراتر
.
میان دایره ی قسمت اوست نقطه ی تسلیم
به دست اوست فقط چاره ی قضای مقدر
.
علی مسبب الاسباب عالم است و بسوزد
به یا مفتح الابواب گفتنش در خیبر
.
هم او است نور سماوات و اوست جامع اضداد
به گاه بندگی از او ندیده اند خداتر
.
کجا به رنگ گرفته ست سنگ جوهر گوهر ؟!
که قدر زر بشناسد کسی شبیه اباذر
.
به بی قراری سلمان و آتش دل مالک
که اوست آیه ی امن یجیب بر لب مضطر
.
به سرفرازی عمار و سربداری میثم
که سربلند شده هر که داده در ره او سر
.
به جای سجده بگو سر به مهر کفر بساید
کسی که منکر حق علی ست نیست برادر
.
برادرم ! تو چه نشخوار می کنی که شدی هار !
بیا به گرده ی استر نشین نه بر سر منبر
.
شده ست غرق غبار سقیفه آینه هاتان
به مسجدی که شمایید شیشه هاست مشجر
.
به حشر وعده ی ما ، چون صلاح کار در این است
که بیش از این نشود خاطر قصیده مکدر
.
به جز علی چه کسی شاه بیت عالم هستی ست ؟!
به کام شعر و غزل ذکر اوست قند مکرر
.
به این قصیده قسم ، آبروی من همه از اوست
که ریختم عرق شرم و اشک شوق به دفتر
.
پی شفاعت اویم ، توقع صله ام نیست
که دادن صله را واگذار کرده به قنبر
.
.
.
سید محمدجواد میرصفی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید