اشعار آیینی خیمه...

چشمام دریاست ، انگار رویاست

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 شهریور 1399

چشمام دریاست ، انگار رویاست

متن شعر

چشمام دریاست ، انگار رویاست

***

چشمام دریاست ، انگار رویاست

عمه بیا ببین بابا حسین اینجاست

.

از زجر سیلی ، تاره نگاهم

اما رو لب هاش رد خیزرون پیداست

.

بابا جون بذار شونه کنم موهاتو

بگیرم زخم رو چشماتو

مگه رقیه مرده

.

دیدم که سرت از روی نیزه افتاد

زدم هر دفعه بابا فریاد

مگه رقیه مرده

.

چرا با سر اومدی عزیزتر از جونم

چشماتو ببند برات لالایی می خونم

بهم می خوای بگی دوستم داری می دونم

.

ای بابا بابا حسین ، بابا بابایی 

.

شب بود بابا ، موندم تنها

افتادم از ناقه با صورت رو خاکا

.

تو اون سیاهی ترسیده بودم

زد بی هوا سیلی به من به پیش زهرا

.

از اون شب دارم سردرد وحشتناکی

ببین که صورتم شد خاکی

ولی فدا سر تو

.

توی شام کشیدم از سرم معجر رو

با آستینم پوشوندم سر رو

ولی فدا سر تو

.

هر چقدرم می زدند بودم عزادارت

دختر شهیدم و مردونه پا کارِت

من با گریه هام شدم یک پا علمدارت

.

ای بابا بابا حسین ، بابا بابایی 

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *