اشعار آیینی خیمه...

^ حالا که کاخ ظلم از اشکم خراب است

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 1 مهر 1399

^ حالا که کاخ ظلم از اشکم خراب است

متن شعر

حالا که کاخ ظلم از اشکم خراب است

***

حالا که کاخ ظلم از اشکم خراب است

حالا که معراج رقیه این خرابه است

.

حالا که چشم شهر ، خواب خواب خواب است

حالا که دین در دشمنی بوتراب است

.

با این سر خونی بفرما یک اشاره

تا دخترت برپا کند محشر دوباره

.

دندان شکن ، دندان شکن مثل پیمبر

خیبرشکن خیبرشکن مانند حیدر

.

مثل حسن بین جمل شیر دلاور

لشکرشکن هستم چنان سقای لشکر

.

رخت و لباسم پاره شد … توضیح با من

خم شد قدم در این میان ، نه اتفاقاً

.

ساغر اگر لب هات باشد مست مستم

این زجرهای بد نداد اصلاً شکستم

.

یک ناخن زهرا اگر باشم که هستم

هرگز نمی بندد طنابی این دو دستم

.

تصویر ، شفاف است زهرا مثل زهرا

خوردم زمین اما شدم پا مثل زهرا

.

تصویر ، شفاف است بابا تار دیدی

من را چگونه لاغر و بیمار دیدی

.

شاید کسی را کوچه و بازار دیدی

یک پیرزن دیدی مرا انگار دیدی

.

هرگز نرفتم بر شتر ، رفتم به منبر

تو گریه داری می کنی ؟ الله اکبر !

.

خوردند هی سرهایمان را اشتباهاً

چیدند هی پرهایمان را اشتباهاً

.

دیدند دخترهایمان را اشتباهاً

بردند معجرهایمان را اشتباهاً

.

هر تیر که دشمن به من زد بر سپر خورد

شلاق خوردم بر غرور عمه برخورد

.

بی خوابی من نیست اصلاً بار اول

این درد مفصل ، داستان دارد مفصّل

.

با این که دارد پای من زنجیر و تاول

هرگز نکردم نیزه دارت را معطل

.

بابا اسیر یک سوالم چند هفته

در کودکی اصلا به پایت خار رفته ؟

.

ای زینت دوش نبی ، پس شانه ات کو

آن دست ، آن تسبیح یکصد دانه ات کو

.

آرامشی که داشتم در خانه ات کو

سوغات گوش دختر دردانه ات کو

.

اصلاً بیا بازی امشب را غزل کن

من خواب می بینم تو هم من را بغل کن

.

.

.

رضا دین پرور

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *