اشعار آیینی خیمه...

^ آمده در گذرش باز کسی آلوده

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 30 بهمن 1399

^ آمده در گذرش باز کسی آلوده

متن شعر

آمده در گذرش باز کسی آلوده

***

آمده در گذرش باز کسی آلوده
عاشقی ، در به دری ، مستحقی فرسوده

.
مرهانید مرا از در او بیهوده
کار من بوده گدائیش فقط تا بوده

.
بی جهت نیست که شد خاطر من آسوده
چون که هاتف سحرِ روز ازل فرموده :

.
بنشین بر سر این سفره اگر گمراهی
راه گم کرده بیا ،بر در باب اللهی

.

دستمان از جگر نخل ثمر می چیند
پر پرواز بده ، عشق که پر می چیند

.
نقشه هایی است که تقدیر سحر ، می چیند
پایمان را علی از کوی و گذر می چیند

.
روزی سائل خود را دم در می چیند
نان و خرما به سر سفره ، پدر می چیند

.
بنشین با پدر خاک ، ندارد راهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی

.

منم و چشم وی و جام ، بده دستم می
تا فراموش کنم غیر ، به لب بستم می

.
با وجود تب شوقش نکند مستم می
کرده پاگیر شرابش ، نه که پابستم می

.
تا که ساقی است علی پای تو پا هستم می
قابل التوبه خود اوست ، مکن پستم می

.
نذر کن بر در این میکده سالی ماهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی

.

شب این طایفه بی دوست ، مگر سر شدنی است
او جمیل است و نوشتند که اظهر شدنی است

.
مالک خاک درش مالک اشتر شدنی است
کاسه ی پس زده اش باده ی کوثر شدنی است

.
چون که میزان بود عصیان تو کمتر شدنی است
چون صراط است ، ورود تو به محشر ، شدنی است

.
سعی کن با مدد شاه ، نمانده راهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی

.
فکر کن محشر کبراست ، علی هست و بتول
روضه برپا شده با رخصت چشمان رسول

.
می کند شور مصیبت کمی از عُرف ، عدول
می کشد چند دقیقه ، سپس این مرثیه طول

.
اشک ها می کند از روزنه ی چشم ، حلول
تا شود روضه ی برپا شده در عرش ، قبول

.
ای که تا صبح قیامت پی ثاراللهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی

.

بعد آن روز که شد ، روضه ی محرابی ، سر
عمرها می شود از غربت اربابی ، سر

.
می شود محفل این جمع ، به بی تابی ، سر
می کند مادر تشنه به کفِ آبی ، سر

.
می رسد بعد به سرنیزه ،زِ هَر بابی ، سر
می شود وارد محشر تنی امّا ، بی سر

.
می کِشند آه ملائک پی زهرا آهی
راه گم کرده بیا ، بر باب اللهی

.

صحنه ای باز مجسم شده است از گودال
کاش می داد یکی بر تن ارباب ، مجال

.
پشت هم نیزه پران بود که می زد بر خال
ضربه می خورد لبی تشنه و می رفت از حال

.
خنجری سر به هوا خورد به سر از دنبال
بعد شد بر سر انگشتر و کاکل جنجال

.
مادرش گفت چه از پیرهنش می خواهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی

.

.

.

 رضا دین پرور

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *