آمده در گذرش باز کسی آلوده
***
آمده در گذرش باز کسی آلوده
عاشقی ، در به دری ، مستحقی فرسوده
.
مرهانید مرا از در او بیهوده
کار من بوده گدائیش فقط تا بوده
.
بی جهت نیست که شد خاطر من آسوده
چون که هاتف سحرِ روز ازل فرموده :
.
بنشین بر سر این سفره اگر گمراهی
راه گم کرده بیا ،بر در باب اللهی
.
دستمان از جگر نخل ثمر می چیند
پر پرواز بده ، عشق که پر می چیند
.
نقشه هایی است که تقدیر سحر ، می چیند
پایمان را علی از کوی و گذر می چیند
.
روزی سائل خود را دم در می چیند
نان و خرما به سر سفره ، پدر می چیند
.
بنشین با پدر خاک ، ندارد راهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی
.
منم و چشم وی و جام ، بده دستم می
تا فراموش کنم غیر ، به لب بستم می
.
با وجود تب شوقش نکند مستم می
کرده پاگیر شرابش ، نه که پابستم می
.
تا که ساقی است علی پای تو پا هستم می
قابل التوبه خود اوست ، مکن پستم می
.
نذر کن بر در این میکده سالی ماهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی
.
شب این طایفه بی دوست ، مگر سر شدنی است
او جمیل است و نوشتند که اظهر شدنی است
.
مالک خاک درش مالک اشتر شدنی است
کاسه ی پس زده اش باده ی کوثر شدنی است
.
چون که میزان بود عصیان تو کمتر شدنی است
چون صراط است ، ورود تو به محشر ، شدنی است
.
سعی کن با مدد شاه ، نمانده راهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی
.
فکر کن محشر کبراست ، علی هست و بتول
روضه برپا شده با رخصت چشمان رسول
.
می کند شور مصیبت کمی از عُرف ، عدول
می کشد چند دقیقه ، سپس این مرثیه طول
.
اشک ها می کند از روزنه ی چشم ، حلول
تا شود روضه ی برپا شده در عرش ، قبول
.
ای که تا صبح قیامت پی ثاراللهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی
.
بعد آن روز که شد ، روضه ی محرابی ، سر
عمرها می شود از غربت اربابی ، سر
.
می شود محفل این جمع ، به بی تابی ، سر
می کند مادر تشنه به کفِ آبی ، سر
.
می رسد بعد به سرنیزه ،زِ هَر بابی ، سر
می شود وارد محشر تنی امّا ، بی سر
.
می کِشند آه ملائک پی زهرا آهی
راه گم کرده بیا ، بر باب اللهی
.
صحنه ای باز مجسم شده است از گودال
کاش می داد یکی بر تن ارباب ، مجال
.
پشت هم نیزه پران بود که می زد بر خال
ضربه می خورد لبی تشنه و می رفت از حال
.
خنجری سر به هوا خورد به سر از دنبال
بعد شد بر سر انگشتر و کاکل جنجال
.
مادرش گفت چه از پیرهنش می خواهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی
.
.
.
رضا دین پرور
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید