از همان روز که پیش تو به خاک افتادم
کردی از بند تَعلّق ؛ به نگاه آزادم
.
غیر ” یا ضامن آهو مددی ” روز نخست
هیچ ذکر دگری یاد نداد استادم
.
نسل در نسل گدازاده نوشتند مرا
سائل حضرتم و نوکر مادر زادم
.
صحن تو کهف امان بود و سگش من بودم
با دعایت سگ درگاه تو هم شد آدم
.
دِهِ ویران شده ای بودم و حالا چندی ست
که به تصویب خودت شهر رضا آبادم
.
هِی بلا ریخت به روی سر من هر صبحی
که سلامی طرف صحن تو نفرستادم
.
از ازل گوشه نشین ، گوشه ی پایین پایم
تا ابد مُعتکفِ مسجد گوهر شادم
.
نفس ، سرکش شده ، تا رام شود چون آهو
دست انداخته بر پنجره ی فولادم
.
جان معصومه بیا و بطلب باز مرا
چند وقت است که از دوری تو ناشادم
.
کاش آن دفعه ی آخر که حرم را دیدم
برنمی گشتم و در صحن تو جان می دادم …
.
.
.
محمد قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید