اشعار آیینی خیمه...

^ بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 4 دی 1396

^ بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند

متن شعر

بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند

از من تمام روزگارم را گرفتند

.

از این جدایی جان من بر لب رسیده

هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند

.

انگار قسمت نیست وصل ما دوباره

در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند

.

اما خیالت تخت هر جایی رسیدم

خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند

.

حالم بد است اما خدا را شکر در قم

با مهربانی حال زارم را گرفتند

.

با احترام و عزت و شوکت کمی از

این بار غم‌ هایی که دارم را گرفتند

.

حتی زمان پر زدن از این قبیله

مردم همه دور مزارم را گرفتند

.

در شام اما خواهری مضطر چنین گفت :

یا رب ببین دار و ندارم را گرفتند

.

بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است

وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند

.

نیمی ز معجر سوخت … نیمی را کشیدند

اصلا تمام اعتبارم را گرفتند

.

در گوش من مانده صدای ذوالجناحش

می‌گفت : با نیزه ، سوارم را گرفتند

.

یک ” یادگاری ” بود … اما در خرابه

” بنت الحسین ” آن یادگارم را گرفتند

.

.

.

محمدجواد شیرازی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *