بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند
.
از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند
.
انگار قسمت نیست وصل ما دوباره
در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند
.
اما خیالت تخت هر جایی رسیدم
خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند
.
حالم بد است اما خدا را شکر در قم
با مهربانی حال زارم را گرفتند
.
با احترام و عزت و شوکت کمی از
این بار غم هایی که دارم را گرفتند
.
حتی زمان پر زدن از این قبیله
مردم همه دور مزارم را گرفتند
.
در شام اما خواهری مضطر چنین گفت :
یا رب ببین دار و ندارم را گرفتند
.
بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است
وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند
.
نیمی ز معجر سوخت … نیمی را کشیدند
اصلا تمام اعتبارم را گرفتند
.
در گوش من مانده صدای ذوالجناحش
میگفت : با نیزه ، سوارم را گرفتند
.
یک ” یادگاری ” بود … اما در خرابه
” بنت الحسین ” آن یادگارم را گرفتند
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید