اشعار آیینی خیمه...

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 27 اسفند 1396

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

متن شعر

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

و آیینه‌ دار طلعت خورشید پنجمم

.

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

از موج موج جذبه ی تو در تلاطمم

.

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

 .

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه‌ ام ، فروغ تو را در تجسمم

.

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم

.

آری سلام بر تو اماما ! که می‌ پرد

از لب به یاد آنچه کشیدی تبسمم

.

طفل چهارساله و طوفان کربلا ؟

حیران این تداعی‌ ام و آن تألمم

.

از آن ستم که سوخت در آن ، خاندان تو

هم بر تو عرضه می‌ کنم اینک تظلمم

.

گنج مراد خویش نجستم ز هیچ کس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

.

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

.

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

.

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

.

.

.

حسین منزوی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *