اشعار آیینی خیمه...

^ باز هم روح الامین دارد غزل می آورد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 28 فروردین 1398

^ باز هم روح الامین دارد غزل می آورد

متن شعر

باز هم روح الامین دارد غزل می آورد

صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد

.

تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر

واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد

.

شعر شیرین مرا شور عجیبی داده است

واژه ی نابی که در چندین محل می آورد

.

چیست آن واژه که همراه ادایش جبرییل

جمله ی ” حیّ علی خیرالعمل ” می آورد

.

در میان شعرهای شاعران اهل بیت

دائماً این بیت را ضرب المثل می آورد :

.

یوسف مصری کجا و یوسف زهرا کجا ؟!

جلوه ی قطره کجا و جلوه ی دریا کجا ؟! 

.

کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید

عرش را و فرش را آیینه بندانی کنید

.

آمده نور دل انگیزی به سمت سامرا

باید امشب کوچه ها را خوب نورانی کنید

.

طبق رسم فصل حج ، مثل تمام حاجیان

جان ما را پیش پای یار ، قربانی کنید

.

از خَم ابروی او صدها خُم می می چکد

باید امشب خلق را انگور مهمانی کنید

.

دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست

باید اوّل خوب از این مُلک ، دربانی کنید

.

هر که باشد نوکر تو زود آقا می شود

خود به خود با یک نگاه تو مسیحا می شود

.

یوسف زهرا تویی حُسن ختام اهل بیت

نام تو زیباست ای مرد قیام اهل بیت

.

گر چه آقا مثل یوسف با نمک هستی ولی

نام زیبای تو شیرین کرده کام اهل بیت

.

السّلام ای حُجّةَ الله ای امام منتظر

لحظه لحظه می رسد بر تو سلام اهل بیت

.

از پیمبر تا امام عسکری ، در عصر خود

نقل کردند این که هستی التیام اهل بیت

.

می رسد آن روز که با ذوالفقار مرتضی

میرسی تا که بگیری انتقام اهل بیت

.

مرتضی ، زهرا ، حسن ، خون خدا ، پیغمبری

 می بری با جلوه ات دل از امام عسکری

.

نیمه ی شعبان که می گردد عیان ، صاحب زمان

می کند گل بر لب پیر و جوان ، صاحب زمان

.

اشهَد انّ که هستی تو امام آخرین

می وزد از هر مناره این اذان ، صاحب زمان

.

یک سؤال آقا !… اگر که جای کعبه ثابت است

پس چرا در هر کجا داری مکان ، صاحب زمان ؟!

.

تشنه هستم تشنه ی یک جرعه ی دیدار تو

وعده گاه ما شبی در جمکران ، صاحب زمان

.

می رسی یک روز ای خورشید پشت ابرها

می کنی پیدا مزار بی نشان ، صاحب زمان

.

با ظهورت می شود خوشحال زهرا مادرت

پیش مرگت می شود آن لحظه آقا نوکرت

.

العجل آقا ! بیا چشم انتظاری ها بس است

در فراقت اشک ها و بی قراری ها بس است

.

اشک های ما که یک لحظه به درد تو نخورد

ناله ها و ضجّه ها و گریه زاری ها بس است

.

تا به کی جمعه به جمعه ذکر ندبه سر دهیم

ندبه و خون دل و شب زنده داری ها بی ایت

.

معصیت ، پاکی دوران جوانی را گرفت

ما جوان ها را کمک کن ، شرمساری ها بس است

.

باید آقا درد غربت را فقط فریاد کرد

گوشه گیری های ما و راز داری بس است

.

با ظهور خود بیا و مادرت را شاد کن

قلب ویران مرا با مقدمت آباد کن

.

.

.

محمد فردوسی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *