اشعار آیینی خیمه...

^ دست او در دست های عمّه بود

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 27 مهر 1397

^ دست او در دست های عمّه بود

متن شعر

دست او در دست های عمّه بود

گوش او پر از صدای عمّه بود

.

زینبی که دل چنان آیینه داشت

داغ چندین گل به روی سینه داشت

.

صبر عبدالله دگر سر گشته بود

چشم های کوچکش تر گشته بود

.

دید دیگر بی برادر مانده است

بندی از قنداق اصغر مانده است

.

شیون زن ها دلش را پاره کرد

دید شه تنهاست فکر چاره کرد

.

دست او از دست عمّه شد جدا

می دوید و بر لبش واویلتا

.

می دوید و گاه می افتاد او

از جگر فریاد می زد ای عمو

.

دید عمو چون گل اسیر خارهاست

دشمنان را هم سر آزارهاست

.

یک نفر با نیزه بر او می زند

یک نفر دارد به پهلو می زند

.

عدّه ای از دور سنگش می زنند

عدّه ای پیراهنش را می کَنند

.

مرگ خود را کرد در دل آرزو

خویش را افکند بر روی عمو

.

بی حیایی تیغ خود بالا گرفت

پس نشانه پیکر مولا گرفت

.

کرد عبدالله دست خود دراز

گفت ای قاتل به شمشیرت مناز

.

گر نیاید جسم من بر هیچ کار

می کنم خود را سپر در راه یار

.

من بلاگردان دلبر می شوم

در رهش بی دست و بی سر می شوم

.

این بگفت و تیغ دستش را برید

در جنان زهرا گریبان را درید

.

دست او بر خاک و خون از دست رفت

شد ز صهبای حسینی مست ، رفت

.

در میان گریه ها خندید ، رفت

تشنه بر مهمانی خورشید رفت

.

.

.

سید محمد جوادی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *