اشعار آیینی خیمه...

^ با خیالت غزلی در شُرف آغاز است

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 5 شهریور 1397

^ با خیالت غزلی در شُرف آغاز است

متن شعر

با خیالت غزلی در شُرف آغاز است

در هوای تو دلی منتظر پرواز است

.

طرح انگور ضریح تو یادم آورد

که در میکده ات رو به خلایق باز است

.

ما همه مست غدیر خم دستت هستیم

مستی از دست تو یک مستی بی اندازه ست

.

باز هم نام تو را بر لبش آورده مسیح

به امید دم تو در صدد اعجاز است

.

هر طرف می نگرم روی تو را می بینم

دائم از مأذنه نام تو طنین انداز است

.

آمدی تا که به صحرا بکشی مجنون را

سر و سامان بدهی جنگل بی قانون را

.

دل که با حال و هوای تو هوایی باشد

مقصد راه قرار است رهایی باشد

.

دوستت دارم و سلمان به همه ثابت کرد

عاشقت فرق ندارد که کجایی باشد

.

از تمنای وصال تو فقط باید گفت

راوی شعر اگر شیخ بهایی باشد

.

من به نادانی خود معترفم ، می دانم

محفل انس تو باید علمایی باشد

.

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام

تا کجا بین من و دوست جدایی باشد

.

من فقط چشم به راهم که ببینم روزی

گنبد همسرتان نیز طلایی باشد

.

مروه را گشتم و دیدم که صفا در نجف است

حرم حضرت زهرا به خدا در نجف است

.

ای به الطاف تو اصحاب کرم وابسته

شده یک عمر به مدح تو قلم وابسته

.

وسط این همه وابستگی بی حاصل

شکر بسیار که هستم به حرم وابسته

.

هر غریبی که به ایوان نجف می آید

می شود با زدن چند قدم وابسته

.

جنس بازار تو عشق است و امید است و رضاست

شده ام سخت به این چند قلم وابسته

.

در دم و بازدم من جریان داری تو

به نفس های تو هستم همه دم وابسته

.

عاشقان تو به فقری ابدی خو کردند

تا نباشند به دینار و درم وابسته

.

ما از آن پاک دلانیم که آرامش ما

هست چون موج خروشان به عدم وابسته

.

ریشه در خاک عدم داشت که با حضرت نور

بی نهایت شده بودید به هم وابسته

.

هر دو در معرفت و عشق زبانزد هستید

چون گل سرسبد آل محمد هستید

.

به تو مستان لقب ساقی کوثر دادند

بیخود از خود شده و نادعلی سر دادند

.

از شراب تو به جبریل تعارف کردند

شوق پرواز تو را هم به کبوتر دادند

.

جامی از عشق تو را حضرت سلمان نوشید

جرعه ای نیز به مقداد و ابوذر دادند

.

گاهی اوقات به این فکر می افتم که چرا

به یکی کم به یکی چند برابر دادند

.

کاش می شد که میان همه تقسیم کنند

ساغر معرفتی را که به قنبر دادند

.

معجزاتی که خدا داد به پیغمبرها

همه را جمع نمودند و به حیدر دادند

.

و خدا در دل ما حسرت دریا نگذاشت

غیر او هیچ امیری به جهان پا نگذاشت

.

مستم از جام شرابی که پر از آگاهی ست

شعر من از سر سرمستی و خاطر خواهی ست

.

مستم آنقدر که انگشت نمایم کردند

مستم آنقدر که گفتند علی اللهی ست

.

شرح این قصه بلند است بلند است بلند

در شگفتم که چرا عمر به این کوتاهی ست

.

تا در آغوش غزل های ” صغیر ” افتادم

روحم آشفته تر از ” وحدت کرمانشاهی ” ست

.

چاه ها بی خبرند از غم بی پایانت

راز اندوه تو در بغض کبوتر چاهی ست

.

جاده ای که به تو ای شاه نجف ختم نشد

آخرش دربدری ، بی خبری ، گمراهی ست

.

ما به درگاه تو از روی نیاز آمده ایم

به خدا از سفری دور و دراز آمده ایم

.

آبرومند تر از نام علی نامی نیست

چه کسی گفته که در نام تو ایهامی نیست

.

نام تو نام خدا ، نام خود قرآن است

تو نباشی به خدا دینی و اسلامی نیست

قاضیان از تو بریدند که در این دوران

پرچم عدل برافراشته بر بامی نیست

.

روز و شب نامه نوشتیم برای تو ولی

دیرگاهی ست که از سمت تو پیغامی نیست

.

ابر و چاه و مه و خورشید و فلک می دانند

که شب چشم تو اصلاً شب آرامی نیست

.

دوش دیدم که ملک بر در میخانه نوشت

که شرابس به جز از عشق تو در جامی نیست

.

خواجه لطف غزلش را به تو مدیون بوده ست

او خبر داشته بی لطف تو الهامی نیست

.

دل طوفانی من در نجف آرام گرفت

دل به دریا زد و از دست خودت جام گرفت

.

عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد

هر که مجنون تو شد بی سر و سامان افتاد

.

” نیّر ” از نور وجود تو منور گردید

” محتشم ” سوخت و آتش به نیستان افتاد

.

غربت و داغ تو را با دل و جانش حس کرد

چشم هر کس که به سالار شهیدان افتاد

.

” بوستان ” شیفته ی آل محمد گردید

” سعدی ” عاشق شد و راهش به گلستان افتاد

.

چارده بند به ” پروانه ” عنایت شد و بعد

کشتی شعر در امواج خروشان افتاد

.

چشم های تو به دنبال دو شاعر می گشت

قرعه ی فال به نام من و باران افتاد

.

یازده میکده در خوشه ی انگورت بود

که یکی نیز به دامان خراسان افتاد

.

حرف انگور شد و مست و خراب افتادم

” چه کنم کار دگر یاد نداد استادم “

.

سرخوشانی که در این میکده پیری دارند

مثل تو از غم دنیا دل سیری دارند

.

باید از میثم تمار و ابوذر پرسید

چه امیری چه امیری چه امیری دارند

.

دار برپاست و ریگ ربذه سوزان است

عاشقان تو عجب راه خطیری دارند

.

اهل بیت تو سر سفره ی افطاریشان

چه یتیمی چه فقیری چه اسیری دارند

.

دید محراب که در لحظه ی شق القمرت

ابروانت چه مراعات نظیری دارد

.

شعر ما تشنه ی نقد است تو نقادی کن

شاعران روحیه ی نقدپذیری دارند

.

غرق در عطر بهشتند و به تو مدیونند

شاعرانی که در ایوان نجف مدیونند

.

باز در حلقه ی ذکر تو نشستیم علی

ما مسلمان شده ی روی تو هستیم علی

.

تا تو بر حقی و حق دور سرت می گردد

ما بر آنیم که جز حق نپرستیم علی

.

توبه کردیم نگوئیم خدایی اما

باز هم در حرمت توبه شکستیم علی

.

دست از هر چه به جز توست در عالم شستیم

به تو پیوسته و از خلق گسستیم علی

.

شیر در کاسه ی ما نیست ولی اشک که هست

ما یتیمان همگی کاسه به دستیم علی

.

” ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک “

خسته ام خسته ام از گردش این چرخ و فلک

.

دل نشین است در این جاده مسافر بودن

شعر چشمان تو را خواندن و شاعر بودن

.

به حریم حرم عشق پناه آوردن

در نجف ماندن و یک عمر مجاور بودن

.

یا علی گفتن و از هر دو جهان دل کندن

بر سر سفره ی احسان تو حاضر بودن

.

دل سپردن به فرامین تو و فرزندت

از مریدان حبیب بن مظاهر بودن

.

از شراب نفس پنج تن و پنج امام

مست گردیدن و هم باده ی جابر بودن

.

شاهد از عرش حدیث ثقلین آوردن

آیه ی روشنی از سوره ی فاطر بودن

.

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر می گویم

.

مطلع شعر تو ای عشق ” هو الباران ” است

قسمت چشم تو از روز ازل باران است

.

اشک آهسته و پیوسته ی تو تا جاری ست

روزی روز و شب اهل محل باران است

.

به امیدی که در افلاک قدم بگذاری

آسمان غرق ستاره ست ، زحل باران است

.

سوره ی ” روم ” به سمت تو اشارت دارد

سوره ی نحل به یُمن تو عسل باران است

.

بت شکستن فقط از دست تو بر می آید

کفر می بارد و این شهر هبل باران است

.

خیبر و خندق از این قاعده مستثنی نیست

عبدود ریخته در لشگر و یل باران است

.

بس که در خلوت یاد تو به وجد آمده ام

دفتر شعر من امروز غزل باران است

.

واژه ها باز به این شعر هجوم آوردند

آیه ی روشنی از سوره ی ” روم ” آوردند

.

سائل آن است که بر خواستن اصرار کند

در تکاپوی طلب کوشش بسیار کند

.

سال ها در پی آن کهنه شرابی هستم

که مرا نیز به عشق تو گرفتار کند

.

نیست در شهر نگاری که دل از من ببرد

یا مرا از مِی الطاف تو سرشار کند

.

مرگ می آید و رخساره برافروخته است

تا مرا لحظه ای از خواب تو بیدار کند

.

عاشق مرگم از آن رو که تو را می بینم

کو حبیبی که مرا لایق دیدار کند

.

هیچ کس نیست که مانند تو با قاتل خویش

مهربان باشد و مانند تو رفتار کند

.

نخل ها روزه گرفتند و به این امّیدند

که رطب با لب شیرین تو افطار کند

.

کاش با عطر تو این خانه معطر بشود

چشم هایم به جمال تو منوّر بشود

.

در حرم یافته ام چاره ی ناچاری را

بردم از یاد در این میکده هشیاری را

.

عشق و عرفان ” بهایی ” به هم آمیخته بود

تا دو چندان بکند جلوه ی معماری را

.

قمر هاشمی از محضر تو یاد گرفت

راه ساقی شدن و رسم علمداری را

.

زینب از مادر خود گرچه فراوان آموخت

از تو آموخته آداب پرستاری را

.

بیتی از سعدی شیراز به یادم افتاد

تا به پایان ببرم این غزل جاری را

.

” گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

به دو عالم ندهم لذت بیماری را “

.

هیچ دردی به جز از دوری تو مشکل نیست

دل که دیوانه ی عشق تو نباشد دل نیست

.

کاش می شد که از این کلبه ی ویران گاهی

از غمت سر بگذارم به بیابان گاهی

.

من به دنبال تو گشتم همه جا را اما

کوفه شهری ست که در آن دل انسان گاهی …

.

از خدا بی خبرانش به تو ثابت کردند

می فروشند خدا را به کفی نان گاهی

.

لطف تو شامل حالم شده در شهر نجف

که غزل ساخته ام گوشه ی ایوان گاهی

.

حرمت میکده ی ماست عجب معرکه ای !

حرمت غرق فرشته ست چه جولانگاهی

.

در غزل نام خدا را به تو نسبت دادن

گر چه کفر است ولی از تو چه پنهان گاهی …

.

تو از آشفتگی و غربت من باخبری

دوست دارم که به دادم برسی آن گاهی …

.

که از اجل می رسد از راه و در آن پیچاپیچ

جز تو از هر چه بپرسند نمی دانم هیچ

.

با نفس های تو  در صور دمید اسرافیل

سائل سفره ی احسان تو شد میکائیل

.

خانه را ساخت به یُمن قدمت ابراهیم

آرزو کرد فداب تو شود اسماعیل

.

چه غم از کینه ی نمرود اگر در آتش

متوسل به یدالله شود دست خلیل

.

نوح با بردن نام تو گذشت از طوفان 

ید بیضای تو بوده ست شکافنده ی نیل

.

چه غم از بارش باران بلا بر ایوب 

اگر آموخته باشد ز علی صبر جمیل

.

بارها برده خدا نام تو را در تورات

بارها برده خدا نام تو را در انجیل

.

به خداترسی و عدل تو اشارت دارد 

قصه ی شمع و شب و آتش و دستان عقیل 

.

نرسیدیم به سرمستی بی حد ساقی 

تا به انگور ضریح تو نبستیم دخیل

.

مرگ بازیچه ی دستان تو وبده ست علی

از تو رخصت نگرفته ست مگر عزرائیل ؟!

.

بار غم های تو را آمد و بر دوش گرفت 

ملک الموت تو را سخت در آغوش گرفت 

.

هر دلی طوف حرم کرد چه بیدل برگشت
زائر آسان به حرم آمد و مشکل برگشت

.

باز با دست تهی آمد و گردن کج کرد
باز با دست پر از پیش تو سائل برگشت

.

خانه ی واقعی زائرتان بود نجف
جگرش سوخت زمانی که به منزل برگشت

.

هر که دل بست به تو مجتهدی اعلم شد
هر که مجنون تو شد عارف کامل برگشت

.

ماه با دیدن رویت به محاق افتاد و
کوه از گرد حریمت متزلزل برگشت

.

جوهر عشق تو درمان سیه رویی ماست
” سید حمیری ” از پیش تو ” مقبل ” برگشت

.

بارها نادعلی خواند و تو را واسطه کرد

حضرت یونس اگر زنده به ساحل برگشت

.

” ماه و خورشید هم این آینه می گردانند “

انبیا نیز در این مرحله سرگردانند 

.

شعر شرمنده شد از این که تو را ماه نوشت

یا تو را مخزن الاسرار شبانگاه نوشت

.

باید از روشنی ” انفسنا ” درس گرفت

تا که اوصاف تو را با دل آگاه نوشت

.

ایزد از روز ازل مدح تو را گفت ولی

شمّه ای از تو در این فرصت کوتاه نوشت

.

داغت آنقدر عظیم است که در دفتر درد 

تا ابد می شود از این غم جانکاه نوشت

.

شعر یکپارچه آتش شد و خاکستر آن

غزلی بود که هم قافیه با آه نوشت

.

با خط نور خدا بر سر درهای بهشت

اشهد انّ علیاً ولی الله نوشت

.

هر که از هول قیامت به تو آورد پناه

گفت لا حول و لا قوه الا بالله 

.

ردّ پای تو در اقصای فلک بوده و هست

نقش برجسته ی ” الله معک ” بوده و هست

.

تو خدا نیستی اما به خدا در دل من

این یقینی ست که آلوده به شک بوده و هست 

.

پرده از قامت کعبه بگشایند ای کاش 

یا بفهمند چرا جای تَرَک بوده و هست 

.

گوش دل باز کن و چشم دلت را وا کن

در نجف غلغله ی خیل ملک بوده و هست 

.

هر که دارد هوس نان و نمک بسم الله 

سر این سفره فقط نن و نمک بوده و هست 

.

من احادیث تو را خواندم و دیدم که هنوز

خاطری سوخته از باغ فدک بوده و هست 

.

هر کرامت که شنیدیم به عالم از توست

شک ندارم ، نمک سفره ی ما هم از توست 

.

کافرانی که به دست تو مسلمان شده اند

یک شبه با نفست حافظ قرآن شده اند 

.

ذرّه های که فقط دور تو می چرخیدند

به فلک رفته و خورشید درخشان شده اند 

.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک عمر است 

بر سر سفره ی احسان تو مهمان شده اند 

.

تا به آغوش غریب تو پناه آوردند

دل به دریا زده و گوش به فرمان شده اند

.

بی ولای تو کسانی که عبادت کردند

از نماز شب خود نیز پشیمان شده اند

.

” جلوه گاه رخ تو دیده ی من تنها نیست ” 

مشت و دیوانه در این شهر فراوان شده اند 

.

به جهان خرّم از آنم که تو از آن منی

ماه من هستی و خورشید درخشان منی

.

عاشقان تو اگر پا به حرم بگذارند

پای در حلقه ی اصحاب کرم بگذارند 

.

پیری آغاز رکوع است مبادا پس از این 

طاعتم را به حساب قد خم بگذارند 

.

گفته ام با پسرانم که مبادا یک روز 

از عزاداری فرزند تو کم بگذارند

.

من به آن ها همه ی عمر وصیت کردم

دفتر شعر مرا در کفنم بگذارند

.

تا حرم فاصله ای نیست خودم می دانم

در غزل های تو تا چشم به هم بگذارند

.

بوی ایوان تو می پیچد و بعد از آن هم

وقت آن است که پا را به حرم بگذارند

.

تشنه ی روی تو هستیم به بیداری و خواب

” گاه گاهی به نگاهی دل ما را دریاب ” 

.

خیره شد دیده ی محراب به ابروهایش

اقتدا کرد شب تار به گیسوهایش

.

از همان روز که شد ساقی کوثر ، انگار

تاک پیچیده بع دور و بر بازوهایش

.

چاه ها هم نفس آه و فغانش بودند

نخل ها در عطش شبنم شب بوهایش

.

بس که از دایره ی درک بشر بیرون است

عقل حیران شده از بُعد فراسوهایش

.

عدلش آن قدر جهان را به تکاپو انداخت

که به هم ریخت زمین نظم ترازوهایش

.

دائم الذکرم و دائم به لبم نام علی ست

این من و عالم درویشی و هو هوهایش

.

وُسع رفتن به نجف را که ندارم ، اما

راهی مشهدم و عاشق آهوهایش

.

اهل قم هستم و با رغبت بی حد نجف

شده ام شیفته ی جاده ی مشهد به نجف 

.

نفسم تشنه ی این راز و نیاز است هنوز

دلم افروخته از سوز و گداز است هنوز 

.

باده نوشان پریشان و خمارآلوده

بشتابید در میکده باز است هنوز

.

هرچه از غربت مولا بنویسیم کم است

شرح این قصه ی پر غصه دراز است هنوز

.

متولد شده در کعبه ولی در مکه

بردن نام علی مسئله ساز است هنوز

.

در خودش عطر قدم های علی را دارد

تَرَک کعبه اگر چشم نواز است هنوز

.

شیعه را می کشد این داغ که صدها سال است 

مدفن فاطمه در چنگ حجاز است هنوز

.

در مسیر علی و فاطمه جان می بازیم

ما برای حسنش نیز حرم می سازیم

.

هر که از دوری او حوصله اش سر رفته

پس هوایی شده و مثل کبوتر رفته

.

دور تا دور حرم چرخ زده صدها بار

از دری آمده و از در دیگر رفته

.

چون یتیمی که به آغوش پدر برمی گردد

به طواف حرم ساقی کوثر رفته

.

دست و بازوی حسینش به خود اوست شبیه

چشم های حسنش هم به پیمبر رفته

.

شب معراج پیمبر به وضوح این را دید

که مقام علی از عرش فراتر رفته

.

دید آوازه ی نامش همه جا پیچیده

دید آوازه ی او تا خود محشر رفته

.

هر که از باده ی شعر علوی مست شده

به سراغ می و میخانه و ساغر رفته

.

مست از جام شرابی ازلی باید بود

حق علی بود و علی هست و علی خواهد بود 

.

ماه در اشک علی چشمه ی زمزم را دید

صورت و سیرت پیغمبر اکرم را دید

.

باد هم از نفس افتاد و در آیینه ی او

غربت و بی کسی عالم و آدم را دید

.

باید از منظر چشمان علی در کوفه

قدر نشناس ترین مردم عالم را دید

.

باید از روزنه ی مسلم و فرزندانش

کوچه در کوچه ی این شهر محرّم را دید

.

باید از دیده ی زینب به جهان کرد نگاه

تا که بر دار سرافرازی میثم را دید

.

سبز شد خاطره ی کرب و بلا در ذهنش

هر که بر گنبد او سرخی پرچم را دید

.

چون که مظلوم ترین چهره ی تاریخ علی ست

آخرین شاهد دیوار و در و میخ علی ست

.

روز و شب بر لب خود آیه ی لبخندی داشت

در فراوانی غم ها دل خرسندی داشت

.

عرش از روز ازل خانه ی او بود ولی

در شگفتیم که با خاک چه پیوندی داشت

.

از در قلعه بپرسید خودش خواهد گفت

فاتح قلعه چه بازوی تنومندی داشت

.

شرط توحید حقیقی ست ارادت به علی

هر که شد بنده ی مولا چه خداوندی داشت

.

مادرم در شُرف مرگ فقط گفت : علی

پدرم موقع مردن به لبش پندی داشت …

.

که به این طایفه در هر دو جهان راغب باش

پسرم ! طالب فرزند ابوطالب باش

.

به نجف رفت و نگاهی به فراسو انداخت

دست در موی پریشان شده ی او انداخت

.

تا که از راه رسید از در و دیوار شنید :

پادشاه است گدایی که به او رو انداخت

.

این حرم یا همه را کرب و بلایی کرد و

یا به یاد حرم ضامن آهو انداخت

.

سخت مبهوتم از آیین رجزخوانی او

تشنه ام تشنه ی چینی که به ابرو انداخت

.

عالم و آدم از آن هیمنه بر خود لرزید

رزم او سخت حهان را به تکاپو انداخت

.

خیبر از ترس بلافاصله از هم پاشید

حرز یا فاطمه اش را که به بازو انداخت

.

ذوالفقار آمد و در سینه نفس ها شد حبس

باد را هیبتش از هی هی و هو هو انداخت

.

جز علی کیست که این گونه سرآمد باشد

روح قرآن شود و جان محمد باشد

.

بشنو از نی که در این باب حکایت باقی ست

تا خدا هست و علی هست ، ولایت باقی ست

.

هرچه رفتم به نجف شوق من افزون تر شد

تا دم مرگ هم این شور زیارت باقی ست

.

جن و انسان و ملک زائر کویش هستند

تا ابد در حرمش عرض ارادت باقی ست

.

سال ها از تو فقط دم زده ام اما باز

بر زبان لحظه ی توصیف تو لکنت باقی ست

.

چارده قرن سرودند و سرودیم ولی

شرح غم های تو تا روز قیامت باقی ست

.

باز در خلوت خود شام غریبان دارم

من به بخشندگی و لطف تو ایمان دارم

.

دل زهرایی مولا وطن فاطمه بود

همه ی دلخوشی اش داشتن فاطمه بود

.

روح دریایی او را متلاطم می کرد

زخم هایی که به روی بدن فاطمه بود

.

یاس خود را متمایل به کبودی می دید

یاس ، همرنگ عقیق یمن فاطمه بود

.

مرتضی بار امانت نتوانست کشید

مصطفی منتظر آمدن فاطمه بود

.

بی وضو دست به این شعر نباید بزنند

قلم و دفتر من سینه زن فاطمه بود

.

بر مزارم بنویسید که تا آخر عمر

از محبان حسین و حسن فاطمه بود

.

تا ابد چشم به راه پسرش می مانم

” عجّل الله تعالی فرجه می خوانم “

.

.

.

احمد علوی

.

برچسب ها

نظرات

  1. Atoz میگه

    احسنت احسنت احسنت
    ماشاالله ماشاالله ماشاالله
    بسیار زیبا و دلکش بود دمتون گرم
    زیر سایه امیرالمومنین عاقبت‌ به خیر باشید.

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *