نذر خیمه
sli 18

با خیالت غزلی در شُرف آغاز است

در هوای تو دلی منتظر پرواز است

.

طرح انگور ضریح تو یادم آورد

که در میکده ات رو به خلایق باز است

.

ما همه مست غدیر خم دستت هستیم

مستی از دست تو یک مستی بی اندازه ست

.

باز هم نام تو را بر لبش آورده مسیح

به امید دم تو در صدد اعجاز است

.

هر طرف می نگرم روی تو را می بینم

دائم از مأذنه نام تو طنین انداز است

.

آمدی تا که به صحرا بکشی مجنون را

سر و سامان بدهی جنگل بی قانون را

.

دل که با حال و هوای تو هوایی باشد

مقصد راه قرار است رهایی باشد

.

دوستت دارم و سلمان به همه ثابت کرد

عاشقت فرق ندارد که کجایی باشد

.

از تمنای وصال تو فقط باید گفت

راوی شعر اگر شیخ بهایی باشد

.

من به نادانی خود معترفم ، می دانم

محفل انس تو باید علمایی باشد

.

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام

تا کجا بین من و دوست جدایی باشد

.

من فقط چشم به راهم که ببینم روزی

گنبد همسرتان نیز طلایی باشد

.

مروه را گشتم و دیدم که صفا در نجف است

حرم حضرت زهرا به خدا در نجف است

.

ای به الطاف تو اصحاب کرم وابسته

شده یک عمر به مدح تو قلم وابسته

.

وسط این همه وابستگی بی حاصل

شکر بسیار که هستم به حرم وابسته

.

هر غریبی که به ایوان نجف می آید

می شود با زدن چند قدم وابسته

.

جنس بازار تو عشق است و امید است و رضاست

شده ام سخت به این چند قلم وابسته

.

در دم و بازدم من جریان داری تو

به نفس های تو هستم همه دم وابسته

.

عاشقان تو به فقری ابدی خو کردند

تا نباشند به دینار و درم وابسته

.

ما از آن پاک دلانیم که آرامش ما

هست چون موج خروشان به عدم وابسته

.

ریشه در خاک عدم داشت که با حضرت نور

بی نهایت شده بودید به هم وابسته

.

هر دو در معرفت و عشق زبانزد هستید

چون گل سرسبد آل محمد هستید

.

به تو مستان لقب ساقی کوثر دادند

بیخود از خود شده و نادعلی سر دادند

.

از شراب تو به جبریل تعارف کردند

شوق پرواز تو را هم به کبوتر دادند

.

جامی از عشق تو را حضرت سلمان نوشید

جرعه ای نیز به مقداد و ابوذر دادند

.

گاهی اوقات به این فکر می افتم که چرا

به یکی کم به یکی چند برابر دادند

.

کاش می شد که میان همه تقسیم کنند

ساغر معرفتی را که به قنبر دادند

.

معجزاتی که خدا داد به پیغمبرها

همه را جمع نمودند و به حیدر دادند

.

و خدا در دل ما حسرت دریا نگذاشت

غیر او هیچ امیری به جهان پا نگذاشت

.

مستم از جام شرابی که پر از آگاهی ست

شعر من از سر سرمستی و خاطر خواهی ست

.

مستم آنقدر که انگشت نمایم کردند

مستم آنقدر که گفتند علی اللهی ست

.

شرح این قصه بلند است بلند است بلند

در شگفتم که چرا عمر به این کوتاهی ست

.

تا در آغوش غزل های ” صغیر ” افتادم

روحم آشفته تر از ” وحدت کرمانشاهی ” ست

.

چاه ها بی خبرند از غم بی پایانت

راز اندوه تو در بغض کبوتر چاهی ست

.

جاده ای که به تو ای شاه نجف ختم نشد

آخرش دربدری ، بی خبری ، گمراهی ست

.

ما به درگاه تو از روی نیاز آمده ایم

به خدا از سفری دور و دراز آمده ایم

.

آبرومند تر از نام علی نامی نیست

چه کسی گفته که در نام تو ایهامی نیست

.

نام تو نام خدا ، نام خود قرآن است

تو نباشی به خدا دینی و اسلامی نیست

قاضیان از تو بریدند که در این دوران

پرچم عدل برافراشته بر بامی نیست

.

روز و شب نامه نوشتیم برای تو ولی

دیرگاهی ست که از سمت تو پیغامی نیست

.

ابر و چاه و مه و خورشید و فلک می دانند

که شب چشم تو اصلاً شب آرامی نیست

.

دوش دیدم که ملک بر در میخانه نوشت

که شرابس به جز از عشق تو در جامی نیست

.

خواجه لطف غزلش را به تو مدیون بوده ست

او خبر داشته بی لطف تو الهامی نیست

.

دل طوفانی من در نجف آرام گرفت

دل به دریا زد و از دست خودت جام گرفت

.

عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد

هر که مجنون تو شد بی سر و سامان افتاد

.

” نیّر ” از نور وجود تو منور گردید

” محتشم ” سوخت و آتش به نیستان افتاد

.

غربت و داغ تو را با دل و جانش حس کرد

چشم هر کس که به سالار شهیدان افتاد

.

” بوستان ” شیفته ی آل محمد گردید

” سعدی ” عاشق شد و راهش به گلستان افتاد

.

چارده بند به ” پروانه ” عنایت شد و بعد

کشتی شعر در امواج خروشان افتاد

.

چشم های تو به دنبال دو شاعر می گشت

قرعه ی فال به نام من و باران افتاد

.

یازده میکده در خوشه ی انگورت بود

که یکی نیز به دامان خراسان افتاد

.

حرف انگور شد و مست و خراب افتادم

” چه کنم کار دگر یاد نداد استادم “

.

سرخوشانی که در این میکده پیری دارند

مثل تو از غم دنیا دل سیری دارند

.

باید از میثم تمار و ابوذر پرسید

چه امیری چه امیری چه امیری دارند

.

دار برپاست و ریگ ربذه سوزان است

عاشقان تو عجب راه خطیری دارند

.

اهل بیت تو سر سفره ی افطاریشان

چه یتیمی چه فقیری چه اسیری دارند

.

دید محراب که در لحظه ی شق القمرت

ابروانت چه مراعات نظیری دارد

.

شعر ما تشنه ی نقد است تو نقادی کن

شاعران روحیه ی نقدپذیری دارند

.

غرق در عطر بهشتند و به تو مدیونند

شاعرانی که در ایوان نجف مدیونند

.

باز در حلقه ی ذکر تو نشستیم علی

ما مسلمان شده ی روی تو هستیم علی

.

تا تو بر حقی و حق دور سرت می گردد

ما بر آنیم که جز حق نپرستیم علی

.

توبه کردیم نگوئیم خدایی اما

باز هم در حرمت توبه شکستیم علی

.

دست از هر چه به جز توست در عالم شستیم

به تو پیوسته و از خلق گسستیم علی

.

شیر در کاسه ی ما نیست ولی اشک که هست

ما یتیمان همگی کاسه به دستیم علی

.

” ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک “

خسته ام خسته ام از گردش این چرخ و فلک

.

دل نشین است در این جاده مسافر بودن

شعر چشمان تو را خواندن و شاعر بودن

.

به حریم حرم عشق پناه آوردن

در نجف ماندن و یک عمر مجاور بودن

.

یا علی گفتن و از هر دو جهان دل کندن

بر سر سفره ی احسان تو حاضر بودن

.

دل سپردن به فرامین تو و فرزندت

از مریدان حبیب بن مظاهر بودن

.

از شراب نفس پنج تن و پنج امام

مست گردیدن و هم باده ی جابر بودن

.

شاهد از عرش حدیث ثقلین آوردن

آیه ی روشنی از سوره ی فاطر بودن

.

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر می گویم

.

مطلع شعر تو ای عشق ” هو الباران ” است

قسمت چشم تو از روز ازل باران است

.

اشک آهسته و پیوسته ی تو تا جاری ست

روزی روز و شب اهل محل باران است

.

به امیدی که در افلاک قدم بگذاری

آسمان غرق ستاره ست ، زحل باران است

.

سوره ی ” روم ” به سمت تو اشارت دارد

سوره ی نحل به یُمن تو عسل باران است

.

بت شکستن فقط از دست تو بر می آید

کفر می بارد و این شهر هبل باران است

.

خیبر و خندق از این قاعده مستثنی نیست

عبدود ریخته در لشگر و یل باران است

.

بس که در خلوت یاد تو به وجد آمده ام

دفتر شعر من امروز غزل باران است

.

واژه ها باز به این شعر هجوم آوردند

آیه ی روشنی از سوره ی ” روم ” آوردند

.

سائل آن است که بر خواستن اصرار کند

در تکاپوی طلب کوشش بسیار کند

.

سال ها در پی آن کهنه شرابی هستم

که مرا نیز به عشق تو گرفتار کند

.

نیست در شهر نگاری که دل از من ببرد

یا مرا از مِی الطاف تو سرشار کند

.

مرگ می آید و رخساره برافروخته است

تا مرا لحظه ای از خواب تو بیدار کند

.

عاشق مرگم از آن رو که تو را می بینم

کو حبیبی که مرا لایق دیدار کند

.

هیچ کس نیست که مانند تو با قاتل خویش

مهربان باشد و مانند تو رفتار کند

.

نخل ها روزه گرفتند و به این امّیدند

که رطب با لب شیرین تو افطار کند

.

کاش با عطر تو این خانه معطر بشود

چشم هایم به جمال تو منوّر بشود

.

در حرم یافته ام چاره ی ناچاری را

بردم از یاد در این میکده هشیاری را

.

عشق و عرفان ” بهایی ” به هم آمیخته بود

تا دو چندان بکند جلوه ی معماری را

.

قمر هاشمی از محضر تو یاد گرفت

راه ساقی شدن و رسم علمداری را

.

زینب از مادر خود گرچه فراوان آموخت

از تو آموخته آداب پرستاری را

.

بیتی از سعدی شیراز به یادم افتاد

تا به پایان ببرم این غزل جاری را

.

” گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

به دو عالم ندهم لذت بیماری را “

.

هیچ دردی به جز از دوری تو مشکل نیست

دل که دیوانه ی عشق تو نباشد دل نیست

.

کاش می شد که از این کلبه ی ویران گاهی

از غمت سر بگذارم به بیابان گاهی

.

من به دنبال تو گشتم همه جا را اما

کوفه شهری ست که در آن دل انسان گاهی …

.

از خدا بی خبرانش به تو ثابت کردند

می فروشند خدا را به کفی نان گاهی

.

لطف تو شامل حالم شده در شهر نجف

که غزل ساخته ام گوشه ی ایوان گاهی

.

حرمت میکده ی ماست عجب معرکه ای !

حرمت غرق فرشته ست چه جولانگاهی

.

در غزل نام خدا را به تو نسبت دادن

گر چه کفر است ولی از تو چه پنهان گاهی …

.

تو از آشفتگی و غربت من باخبری

دوست دارم که به دادم برسی آن گاهی …

.

که از اجل می رسد از راه و در آن پیچاپیچ

جز تو از هر چه بپرسند نمی دانم هیچ

.

با نفس های تو  در صور دمید اسرافیل

سائل سفره ی احسان تو شد میکائیل

.

خانه را ساخت به یُمن قدمت ابراهیم

آرزو کرد فداب تو شود اسماعیل

.

چه غم از کینه ی نمرود اگر در آتش

متوسل به یدالله شود دست خلیل

.

نوح با بردن نام تو گذشت از طوفان 

ید بیضای تو بوده ست شکافنده ی نیل

.

چه غم از بارش باران بلا بر ایوب 

اگر آموخته باشد ز علی صبر جمیل

.

بارها برده خدا نام تو را در تورات

بارها برده خدا نام تو را در انجیل

.

به خداترسی و عدل تو اشارت دارد 

قصه ی شمع و شب و آتش و دستان عقیل 

.

نرسیدیم به سرمستی بی حد ساقی 

تا به انگور ضریح تو نبستیم دخیل

.

مرگ بازیچه ی دستان تو وبده ست علی

از تو رخصت نگرفته ست مگر عزرائیل ؟!

.

بار غم های تو را آمد و بر دوش گرفت 

ملک الموت تو را سخت در آغوش گرفت 

.

هر دلی طوف حرم کرد چه بیدل برگشت
زائر آسان به حرم آمد و مشکل برگشت

.

باز با دست تهی آمد و گردن کج کرد
باز با دست پر از پیش تو سائل برگشت

.

خانه ی واقعی زائرتان بود نجف
جگرش سوخت زمانی که به منزل برگشت

.

هر که دل بست به تو مجتهدی اعلم شد
هر که مجنون تو شد عارف کامل برگشت

.

ماه با دیدن رویت به محاق افتاد و
کوه از گرد حریمت متزلزل برگشت

.

جوهر عشق تو درمان سیه رویی ماست
” سید حمیری ” از پیش تو ” مقبل ” برگشت

.

بارها نادعلی خواند و تو را واسطه کرد

حضرت یونس اگر زنده به ساحل برگشت

.

” ماه و خورشید هم این آینه می گردانند “

انبیا نیز در این مرحله سرگردانند 

.

شعر شرمنده شد از این که تو را ماه نوشت

یا تو را مخزن الاسرار شبانگاه نوشت

.

باید از روشنی ” انفسنا ” درس گرفت

تا که اوصاف تو را با دل آگاه نوشت

.

ایزد از روز ازل مدح تو را گفت ولی

شمّه ای از تو در این فرصت کوتاه نوشت

.

داغت آنقدر عظیم است که در دفتر درد 

تا ابد می شود از این غم جانکاه نوشت

.

شعر یکپارچه آتش شد و خاکستر آن

غزلی بود که هم قافیه با آه نوشت

.

با خط نور خدا بر سر درهای بهشت

اشهد انّ علیاً ولی الله نوشت

.

هر که از هول قیامت به تو آورد پناه

گفت لا حول و لا قوه الا بالله 

.

ردّ پای تو در اقصای فلک بوده و هست

نقش برجسته ی ” الله معک ” بوده و هست

.

تو خدا نیستی اما به خدا در دل من

این یقینی ست که آلوده به شک بوده و هست 

.

پرده از قامت کعبه بگشایند ای کاش 

یا بفهمند چرا جای تَرَک بوده و هست 

.

گوش دل باز کن و چشم دلت را وا کن

در نجف غلغله ی خیل ملک بوده و هست 

.

هر که دارد هوس نان و نمک بسم الله 

سر این سفره فقط نن و نمک بوده و هست 

.

من احادیث تو را خواندم و دیدم که هنوز

خاطری سوخته از باغ فدک بوده و هست 

.

هر کرامت که شنیدیم به عالم از توست

شک ندارم ، نمک سفره ی ما هم از توست 

.

کافرانی که به دست تو مسلمان شده اند

یک شبه با نفست حافظ قرآن شده اند 

.

ذرّه های که فقط دور تو می چرخیدند

به فلک رفته و خورشید درخشان شده اند 

.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک عمر است 

بر سر سفره ی احسان تو مهمان شده اند 

.

تا به آغوش غریب تو پناه آوردند

دل به دریا زده و گوش به فرمان شده اند

.

بی ولای تو کسانی که عبادت کردند

از نماز شب خود نیز پشیمان شده اند

.

” جلوه گاه رخ تو دیده ی من تنها نیست ” 

مشت و دیوانه در این شهر فراوان شده اند 

.

به جهان خرّم از آنم که تو از آن منی

ماه من هستی و خورشید درخشان منی

.

عاشقان تو اگر پا به حرم بگذارند

پای در حلقه ی اصحاب کرم بگذارند 

.

پیری آغاز رکوع است مبادا پس از این 

طاعتم را به حساب قد خم بگذارند 

.

گفته ام با پسرانم که مبادا یک روز 

از عزاداری فرزند تو کم بگذارند

.

من به آن ها همه ی عمر وصیت کردم

دفتر شعر مرا در کفنم بگذارند

.

تا حرم فاصله ای نیست خودم می دانم

در غزل های تو تا چشم به هم بگذارند

.

بوی ایوان تو می پیچد و بعد از آن هم

وقت آن است که پا را به حرم بگذارند

.

تشنه ی روی تو هستیم به بیداری و خواب

” گاه گاهی به نگاهی دل ما را دریاب ” 

.

خیره شد دیده ی محراب به ابروهایش

اقتدا کرد شب تار به گیسوهایش

.

از همان روز که شد ساقی کوثر ، انگار

تاک پیچیده بع دور و بر بازوهایش

.

چاه ها هم نفس آه و فغانش بودند

نخل ها در عطش شبنم شب بوهایش

.

بس که از دایره ی درک بشر بیرون است

عقل حیران شده از بُعد فراسوهایش

.

عدلش آن قدر جهان را به تکاپو انداخت

که به هم ریخت زمین نظم ترازوهایش

.

دائم الذکرم و دائم به لبم نام علی ست

این من و عالم درویشی و هو هوهایش

.

وُسع رفتن به نجف را که ندارم ، اما

راهی مشهدم و عاشق آهوهایش

.

اهل قم هستم و با رغبت بی حد نجف

شده ام شیفته ی جاده ی مشهد به نجف 

.

نفسم تشنه ی این راز و نیاز است هنوز

دلم افروخته از سوز و گداز است هنوز 

.

باده نوشان پریشان و خمارآلوده

بشتابید در میکده باز است هنوز

.

هرچه از غربت مولا بنویسیم کم است

شرح این قصه ی پر غصه دراز است هنوز

.

متولد شده در کعبه ولی در مکه

بردن نام علی مسئله ساز است هنوز

.

در خودش عطر قدم های علی را دارد

تَرَک کعبه اگر چشم نواز است هنوز

.

شیعه را می کشد این داغ که صدها سال است 

مدفن فاطمه در چنگ حجاز است هنوز

.

در مسیر علی و فاطمه جان می بازیم

ما برای حسنش نیز حرم می سازیم

.

هر که از دوری او حوصله اش سر رفته

پس هوایی شده و مثل کبوتر رفته

.

دور تا دور حرم چرخ زده صدها بار

از دری آمده و از در دیگر رفته

.

چون یتیمی که به آغوش پدر برمی گردد

به طواف حرم ساقی کوثر رفته

.

دست و بازوی حسینش به خود اوست شبیه

چشم های حسنش هم به پیمبر رفته

.

شب معراج پیمبر به وضوح این را دید

که مقام علی از عرش فراتر رفته

.

دید آوازه ی نامش همه جا پیچیده

دید آوازه ی او تا خود محشر رفته

.

هر که از باده ی شعر علوی مست شده

به سراغ می و میخانه و ساغر رفته

.

مست از جام شرابی ازلی باید بود

حق علی بود و علی هست و علی خواهد بود 

.

ماه در اشک علی چشمه ی زمزم را دید

صورت و سیرت پیغمبر اکرم را دید

.

باد هم از نفس افتاد و در آیینه ی او

غربت و بی کسی عالم و آدم را دید

.

باید از منظر چشمان علی در کوفه

قدر نشناس ترین مردم عالم را دید

.

باید از روزنه ی مسلم و فرزندانش

کوچه در کوچه ی این شهر محرّم را دید

.

باید از دیده ی زینب به جهان کرد نگاه

تا که بر دار سرافرازی میثم را دید

.

سبز شد خاطره ی کرب و بلا در ذهنش

هر که بر گنبد او سرخی پرچم را دید

.

چون که مظلوم ترین چهره ی تاریخ علی ست

آخرین شاهد دیوار و در و میخ علی ست

.

روز و شب بر لب خود آیه ی لبخندی داشت

در فراوانی غم ها دل خرسندی داشت

.

عرش از روز ازل خانه ی او بود ولی

در شگفتیم که با خاک چه پیوندی داشت

.

از در قلعه بپرسید خودش خواهد گفت

فاتح قلعه چه بازوی تنومندی داشت

.

شرط توحید حقیقی ست ارادت به علی

هر که شد بنده ی مولا چه خداوندی داشت

.

مادرم در شُرف مرگ فقط گفت : علی

پدرم موقع مردن به لبش پندی داشت …

.

که به این طایفه در هر دو جهان راغب باش

پسرم ! طالب فرزند ابوطالب باش

.

به نجف رفت و نگاهی به فراسو انداخت

دست در موی پریشان شده ی او انداخت

.

تا که از راه رسید از در و دیوار شنید :

پادشاه است گدایی که به او رو انداخت

.

این حرم یا همه را کرب و بلایی کرد و

یا به یاد حرم ضامن آهو انداخت

.

سخت مبهوتم از آیین رجزخوانی او

تشنه ام تشنه ی چینی که به ابرو انداخت

.

عالم و آدم از آن هیمنه بر خود لرزید

رزم او سخت حهان را به تکاپو انداخت

.

خیبر از ترس بلافاصله از هم پاشید

حرز یا فاطمه اش را که به بازو انداخت

.

ذوالفقار آمد و در سینه نفس ها شد حبس

باد را هیبتش از هی هی و هو هو انداخت

.

جز علی کیست که این گونه سرآمد باشد

روح قرآن شود و جان محمد باشد

.

بشنو از نی که در این باب حکایت باقی ست

تا خدا هست و علی هست ، ولایت باقی ست

.

هرچه رفتم به نجف شوق من افزون تر شد

تا دم مرگ هم این شور زیارت باقی ست

.

جن و انسان و ملک زائر کویش هستند

تا ابد در حرمش عرض ارادت باقی ست

.

سال ها از تو فقط دم زده ام اما باز

بر زبان لحظه ی توصیف تو لکنت باقی ست

.

چارده قرن سرودند و سرودیم ولی

شرح غم های تو تا روز قیامت باقی ست

.

باز در خلوت خود شام غریبان دارم

من به بخشندگی و لطف تو ایمان دارم

.

دل زهرایی مولا وطن فاطمه بود

همه ی دلخوشی اش داشتن فاطمه بود

.

روح دریایی او را متلاطم می کرد

زخم هایی که به روی بدن فاطمه بود

.

یاس خود را متمایل به کبودی می دید

یاس ، همرنگ عقیق یمن فاطمه بود

.

مرتضی بار امانت نتوانست کشید

مصطفی منتظر آمدن فاطمه بود

.

بی وضو دست به این شعر نباید بزنند

قلم و دفتر من سینه زن فاطمه بود

.

بر مزارم بنویسید که تا آخر عمر

از محبان حسین و حسن فاطمه بود

.

تا ابد چشم به راه پسرش می مانم

” عجّل الله تعالی فرجه می خوانم “

.

.

.

احمد علوی

.


برای حمایت از خیمه کلیک کنید
  • احسنت احسنت احسنت
    ماشاالله ماشاالله ماشاالله
    بسیار زیبا و دلکش بود دمتون گرم
    زیر سایه امیرالمومنین عاقبت‌ به خیر باشید.

محبوب‌ترین ها

indian desi xx good porn vidoes bokeb barat selingkuh hot desi sex clip wwwbadjojo sexof india 18sxx Melayu
www teen sex video download bfxxxporn.net original marathi sex beeg.indian xxxonlydesi.com xxxvideose