اشعار آیینی خیمه...

^ آسمانش، قمر ندارد که

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 بهمن 1398

^ آسمانش، قمر ندارد که

متن شعر

آسمانش ، قمر ندارد که

***

آسمانش ، قمر ندارد که
از حسینش خبر ندارد که
.
غصه ها در دلش ، تلنبار است
شب تارش ، سحر ندارد که
.
آنقدر گریه کرده این بانو
سوی چشمی ، دگر ندارد که
.
مادرِ شیرهای نر ! حالا
هیبتی در گذر ندارد که
.
بر سر راه ، روضه می خواند
سایبانی به سر ندارد که
.
سرِ پیری ، چه بی عصا مانده
کس و کاری دگر ندارد که
.
پسرانش مراقبش بودند
آه … حالا … پسر ندارد که
.
جز حلالیت از سکینه ، به سر –
– فکر و ذکری ، دگر ندارد که
.
گریه می کرد و زیرِ لب می گفت :
شیرخواره ، خطر ندارد که!؟ 
.
حرمله ! لعنت خدا بر تو !
تابِ تیرِ سه پر ! ندارد که …

.

.

.

ابراهیم لآلی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *