این روزها که می گذرد ، غرق حسرتم
***
این روزها که می گذرد ، غرق حسرتم
مثل قنوت های بدون اجابتم !
.
بسته ست چشم های مرا غفلت گناه
تو حاضری ! منم که گرفتار غیبتم !
.
یک گام هم به سوی شما برنداشتم
صد مرحبا به این همه عرض ارادتم !
.
هر روز عصر ، پرسه زدن در ” ولیِّ عصر ” …
” والعصر ” لحظه لحظه فقط در خسارتم
.
خالی ست دست من ، به چه رویی بخوانمت ؟
دل خوش کنم به چه ؟ به گناهم ؟ به طاعتم ؟
.
من هر چه دارم از تو ، از این دوستیِ توست
خیری ندیده ای تو ولی از رفاقتم
.
بگذر ز رو سیاهی من ، أیها العزیز !
حالا که سویت آمده ام غرق حاجتم
.
بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم
با گوشه چشم خود بِرَهان از اسارتم
.
آن روز می رسد که فدایی تو شوم ؟
من بی قرار لحظه ی ناب شهادتم
.
.
.
یوسف رحیمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید