اشعار آیینی خیمه...

^ بر لب اهل مناجات و سحر جان می رسد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 2 خرداد 1399

^ بر لب اهل مناجات و سحر جان می رسد

متن شعر

بر لب اهل مناجات و سحر جان می رسد

***

بر لب اهل مناجات و سحر جان می رسد
رفته رفته وقت مهمانی به پایان می رسد

.

عبد رسوا و گریزانی که هر جا رفته است
آخر مهمانی مولا ، پشیمان می رسد

.

در شب قدرش ، همه بستند بار خویش را
یک نفر جا مانده و با چشم گریان می رسد

.

تا گنهکاری ، پشیمان از گناهش می شود
سوی او فورا خدا لبیک گویان می رسد

.

بر سر این سفره تا هستیم ، بر دل های مان .‌‌..
دائما انوار لطف حی سبحان می رسد

.

سائل معرفت از بیت بتول و حیدریم
هرچه بر ما می رسد از لطف ایشان می رسد

.

تا که یک ذره فقط احساس غربت می کنیم
بر سر ما دست آقای خراسان می رسد

.

رزق آب و نان رعیت های این خانه فقط
از عطای سفره ی بابای سلطان می رسد

.

غربت موسی بن جعفر بر دلم آتش زند
تا که هر دفعه به گوشم اسم زندان می رسد

.

از رخ زرد و تن همچون خیالش شد عیان
ارث از مادر به اولادش فراوان می رسد

.

ساق پایش را چه کرده سندی ملعون مگر
تا به محراب دعا افتان و خیزان می رسد

.

.

.

محمدجواد شیرازی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *