بر لب اهل مناجات و سحر جان می رسد
***
بر لب اهل مناجات و سحر جان می رسد
رفته رفته وقت مهمانی به پایان می رسد
.
عبد رسوا و گریزانی که هر جا رفته است
آخر مهمانی مولا ، پشیمان می رسد
در شب قدرش ، همه بستند بار خویش را
یک نفر جا مانده و با چشم گریان می رسد
.
تا گنهکاری ، پشیمان از گناهش می شود
سوی او فورا خدا لبیک گویان می رسد
.
بر سر این سفره تا هستیم ، بر دل های مان ...
دائما انوار لطف حی سبحان می رسد
.
سائل معرفت از بیت بتول و حیدریم
هرچه بر ما می رسد از لطف ایشان می رسد
.
تا که یک ذره فقط احساس غربت می کنیم
بر سر ما دست آقای خراسان می رسد
.
رزق آب و نان رعیت های این خانه فقط
از عطای سفره ی بابای سلطان می رسد
.
غربت موسی بن جعفر بر دلم آتش زند
تا که هر دفعه به گوشم اسم زندان می رسد
.
از رخ زرد و تن همچون خیالش شد عیان
ارث از مادر به اولادش فراوان می رسد
.
ساق پایش را چه کرده سندی ملعون مگر
تا به محراب دعا افتان و خیزان می رسد
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید