اشعار آیینی خیمه...

برگرد تا در سینه ام ماتم نماند

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 26 تیر 1399

برگرد تا در سینه ام ماتم نماند

متن شعر

برگرد تا در سینه ام ماتم نماند

***

برگرد تا در سینه ام ماتم نماند

بر گونه ام ردّ نم و شبنم نماند

.

یک دم تصوّر کن که زینب بی تو باشد

اکبر نباشد ؛ تازه سقا هم نماند

.

برگرد تا زخم گلوی خشک اصغر

تشنه برای جرعه ای مرهم نماند

.

نزد رقیه باش تا آرام باشد

در سینه اش یک ذرّه درد و غم نماند

.

برگرد تا این که زبانم لال زینب

وقت شلوغی بین نامحرم نماند

.

انگشترت دستت نمی ماند ردش کن

تا ساربان در فکر این خاتم نماند

.

آخر وصیت را به ابن سعد گفتم

یا رب کسی اینگونه بی همدم نماند

.

ای کوفه شاهد باش جسمم ریخت بر هم

تا جسم شاه و دلبرم در هم نماند

.

بر من بزن هر قدر سنگ تیز داری

یک سنگ در این شهر می خواهم نماند

.

طفلان من نذر علی ، ای کوفه بگذار
پیش علی اکبر ، قدِ او خم نماند
.
لب تشنه جان دادم که آقای غریبم …
هر طور شد ، لب تشنه ، دستِ کم نماند
.
دلشوره دارم غارتش سازند این ها
حتی لباس کهنه می ترسم نماند

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *