برگرد تا در سینه ام ماتم نماند
***
برگرد تا در سینه ام ماتم نماند
بر گونه ام ردّ نم و شبنم نماند
.
یک دم تصوّر کن که زینب بی تو باشد
اکبر نباشد ؛ تازه سقا هم نماند
.
برگرد تا زخم گلوی خشک اصغر
تشنه برای جرعه ای مرهم نماند
نزد رقیه باش تا آرام باشد
در سینه اش یک ذرّه درد و غم نماند
.
برگرد تا این که زبانم لال زینب
وقت شلوغی بین نامحرم نماند
.
انگشترت دستت نمی ماند ردش کن
تا ساربان در فکر این خاتم نماند
.
آخر وصیت را به ابن سعد گفتم
یا رب کسی اینگونه بی همدم نماند
.
ای کوفه شاهد باش جسمم ریخت بر هم
تا جسم شاه و دلبرم در هم نماند
.
بر من بزن هر قدر سنگ تیز داری
یک سنگ در این شهر می خواهم نماند
.
طفلان من نذر علی ، ای کوفه بگذار
پیش علی اکبر ، قدِ او خم نماند
.
لب تشنه جان دادم که آقای غریبم …
هر طور شد ، لب تشنه ، دستِ کم نماند
.
دلشوره دارم غارتش سازند این ها
حتی لباس کهنه می ترسم نماند
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید