به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد
***
به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمی آمد
.
از آن لبخند در لبخند ، از آن الطافِ بی پایان
از آن احساس بی اندازه نفرین بر نمی آمد
.
غرض نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم
برای چند نصرانی که پیغمبر نمی آمد
.
برای چند نصرانی اگر مقصود نفرین بود
یقینا حجتی بالاتر از قنبر نمی آمد
.
نبی پیش از خودش از شوق آمد تا بفرماید
بدون مرتضی یک گام این سوتر نمی آمد
.
نبی پیش از خودش ؟ آری ٬ نبی پیش از خودش آمد
پیمبر را نمی دیدند اگر حیدر نمی آمد
.
مرا دارد شراب مدح حیدر می برد با خود
وگرنه عقل هرگز تا لب ساغر نمی آمد
.
مگر انگور طبعش می رسید امروز آقا جان
اگر این بچه شاعر تا نجف یک سر نمی آمد
.
به حاصل خیزی خاک درت تاریخ شک می کرد
اگر دُرّ گران از خاک اینجا در نمی آمد
.
بدون هیچ حرفی می روم جایی که زهرا جز
به استقبال از تنهایی شوهر نمی آمد
.
بدون هیچ حرفی می روم پشت همان در که
میان شعله اش جز دود و خاکستر نمی آمد
.
یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا غاصبی با شعله پشت در نمی آمد
.
میان خانه زینب چشم بر در منتظر مانده
ولی از کوچه های بی کسی مادر نمی آمد
.
بدون هیچ حرفی می روم در بین گودالی
که سویش جز سنان و نیزه و خنجر نمی آمد
.
همان جایی که می دید از بلندی شمر می آید
ولی افسوس دیگر کاری از خواهر نمی آمد
.
یقین کردند آن مردمکه نفرینی نخواهد بود
والا ساربان دنبال انگشتر نمی آمد
.
.
.
سید ابوالفضل مبارز
.
نظرات