اشعار آیینی خیمه...

^ جان داده است وادی دارالسّلام را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 20 خرداد 1399

^ جان داده است وادی دارالسّلام را

متن شعر

جان داده است وادی دارالسّلام را

***

جان داده است وادی دارالسّلام را

عطرت مسیح بود و عوض کرد نام را

.

کعبه شکست پیش تو می خواست پا شود

از سنگ کس ندیده چنین احترام را

.

می‌خواست دل شکار کند در چنین شبی

آنکه گذاشته ‌ست بر آن گونه ، دام را

.

خورشید و ماه پیشکشِ آسمان به توست

می ‌آورد پسند کنی یک کدام را

.

گر دشمن تو سفره ی دل واکند ، جهان

خواهد شنید قصّه ی نانِ حرام را

.

از خلقِ صُم و بُکم توقع نمی رود

نزدت ادا کنند جوابِ سلام را

.

جز لیله المبیت که آسوده خواب بود

کِی دیده ذوالفقار تو رنگِ نیام را ؟!

.

در خندق ، افضلش ز عبادات خوانده اند

یک‌ ضرب برده تیغ تو فیضِ تمام را

.

آنجا که بود عرصه ی اصنامِ سنگدل

برداشتی چقدر خلیلانه گام را

.

مسکین ، یتیم ، اسیر ، تو ای هل أتای لُطف !

انفاق کرده ای به سه نوبت طعام را

.

انداخت پرده دست عقیل از عدالتت

پر کرد صبح این خبرِ داغ ، شام را !

.

.

.

مسعود یوسف پور

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *