اشعار آیینی خیمه...

^ در غدیر خُم ، پیمبر بازوی حیدر گرفت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 10 مرداد 1399

^ در غدیر خُم ، پیمبر بازوی حیدر گرفت

متن شعر

در غدیر خُم ، پیمبر بازوی حیدر گرفت

***

در غدیر خُم ، پیمبر بازوی حیدر گرفت

باز بازوی پیمبر ، قدرت دیگر گرفت

.

بازوی حیدر که بازوی خدایی بود ، چون

زیر بازوی خدایی را پیمبر برگرفت ؟

.

سرّ ” الرّحمن على العرش استوى‏ ” شد آشکار

تا علی را روی دست ، آن روز پیغمبر گرفت

.

آیه‌ی ” نصرٌ من اللَّه ” ، نکته‌ ی ” فْتحٌ قریب “

شد عیان چون مرتضی را مصطفی یاور گرفت

.

بود بهتر حجّتی بر دعوی پیغمبریش

که پیمبر در ازل از خالق اکبر گرفت

.

در حقیقت چون نمایاندش به خلق ، آن روز باز

دعوی پیغمبریّ خویشتن از سر گرفت

.

دین درختی بود بی بر ، کشته‌ اندر باغ شرع

با ولای او ثبات اصل و شیرین برگرفت

.

عالم ایجاد ، فعل حق بُوَد بی‌ حرف لیک

اسم پاک او به فعل خویشتن مصدر گرفت

.

بود یکتا جوهری در مخزن واجب ، نهان

رنگ هستی بالعرض ممکن از آن جوهر گرفت

.

* فیض حق بر وی رسد وز او رسد بر ممکنات

دیدم از بیخ آب را که شاخ سیسنبر گرفت

.

جبرییل آن گه ببالیدی به بال خویشتن

که علی او را ز روی مهر ، زیر پر گرفت

.

تا ندانندش خدا ، بشکست گاهی قرص نان

گاه با نیروی یزدانی در از خیبر گرفت

.

گفت یزدان رطب و یابس نیست ” الّا فی کتاب “

او کتاب اللَّه که در بر ، علم خشک و تر گرفت

.

مظهر لطف خداوند است و قهرش در معاد

مؤمن از وی در امان ، کافر از او کیفر گرفت

.

با ولایش ذرّه ‌ای طاعت برِ حق هر که برد

مزد از آن چه تصوّر کرده ، افزون ‌تر گرفت

.

از ” سروش ” ، استاد شعر آمد مرا بیتی به یاد

که چکامه‌ یْ من ز گفتش زینت و زیور گرفت

.

«” ی ولایش گر هزاران سال گر طاعت نمود

آب کوبیده به هاون ؛ باد با چنبر گرفت “

.

دفتر اوصاف او را پیش خود سنجید عقل

نُه فلک را جزوی از اجزاء آن دفتر گرفت

.

پادشاهیّ دو عالم هیچ می‌ دانی که برد ؟

آن که راه بندگیّ بنده ‌اش قنبر گرفت

.

گر ز پای دلدلش نعل اوفتادی گاه گاه

بوسه بر وی زد ملک ، آن گه به سر افسر گرفت

.

تا کند باطل ، خیال آن که دانستش خدای

آن خدایی روح ، چندین عنصری پیکر گرفت

.

منبری ترتیب دادند از جهاز اشتران

ز امر پیغمبر که عرش از عرشه‌ ی او فر گرفت

.

چون علی با دست احمد پا بر آن منبر نهاد

پرزنان جبریل آمد ، پایه ‌ی منبر گرفت

.

نُه فلک در انبساط ، آن روز و در بهجت ، ملک

چون پیمبر بیعتش از کهتر و مهتر گرفت

.

خور به جلوه برفزود و ماه ، گونه سرخ کرد

مشتری در رقص و زهره چهره ‌ی ازهر گرفت

.

چون ” سرابی ” گفت در مدح علی این چند بیت

صد بهشتی خانه از حق پیش از محشر گرفت

.

.

.

سیّد مصطفی سرابی خراسانی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *