اشعار آیینی خیمه...

رفتی برادرت تنهاتر شد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 9 مرداد 1400

رفتی برادرت تنهاتر شد

متن شعر

رفتی برادرت تنهاتر شد

****

رفتی برادرت تنهاتر شد

رفتی مُجیب عالم مضطر شد

.

در دل نخلستان تا که علم افتاد

خواهرمان زینب بین حرم افتاد

.

زجرِ شنیدن هلهله ها را

آتش خنده ی حرمله ها را

خواهرمان دیده

.

به که گویم من دردم

بی تو باید برگردم

.

علمدار علمدار علمدار

.

ای نخل خشک خونین دستت کو

ای ماه ام البنین دستت کو

.

بی تو تک و تنها در دل این دشتم

در پی دست تو روی زمین گشتم

.

لحظه ی دیدن مشک دریده

فرق شکسته و دست بریده

قامت من خم شد

.

کمرم را خم کردی

به لبم جان آوردی

.

علمدار علمدار علمدار

.

مشک را آوردی تا پای جانت

با دست و با کتف و با دندانت

.

این چه بلایی بود بر سرمان آمد

بهر تسلّایش مادرمان آمد

.

رفتی و تشنه تر از همه بودی

تشنه دیدن فاطمه بودی

فاطمه هم آمد

.

آمد اما خیلی دیر

دیده ات را بسته تیر

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *