رفتی برادرت تنهاتر شد
****
رفتی برادرت تنهاتر شد
رفتی مُجیب عالم مضطر شد
.
در دل نخلستان تا که علم افتاد
خواهرمان زینب بین حرم افتاد
.
زجرِ شنیدن هلهله ها را
آتش خنده ی حرمله ها را
خواهرمان دیده
به که گویم من دردم
بی تو باید برگردم
.
.
ای نخل خشک خونین دستت کو
ای ماه ام البنین دستت کو
.
بی تو تک و تنها در دل این دشتم
در پی دست تو روی زمین گشتم
.
لحظه ی دیدن مشک دریده
فرق شکسته و دست بریده
قامت من خم شد
.
کمرم را خم کردی
به لبم جان آوردی
.
علمدار علمدار علمدار
.
مشک را آوردی تا پای جانت
با دست و با کتف و با دندانت
.
این چه بلایی بود بر سرمان آمد
بهر تسلّایش مادرمان آمد
.
رفتی و تشنه تر از همه بودی
تشنه دیدن فاطمه بودی
فاطمه هم آمد
.
آمد اما خیلی دیر
دیده ات را بسته تیر
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید