اشعار آیینی خیمه...

^ روی جسمش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 15 شهریور 1398

^ روی جسمش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود

متن شعر

روی جسمش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود

***

روی جسمش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود
زیر خنجر سرپناه کاروان افتاده بود

.

شمر ، با چکمه به روی سینه اش می ایستاد
در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود

.

جای خود را با لگدهای سَنان تعویض کرد
خنجر کندی که دیگر از توان افتاده بود

.

یادگار مادر او را به غارت برده اند
جامه ی شاهی به دست این و آن افتاده بود

.

شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد
برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود

.

نعل ها طوری عمل کردند که از پیکرش
گوشه ی گودال قدری استخوان افتاده بود

.

در نگاه تار او اهل حرم می سوختند
قرعه ی آتش به نام کودکان افتاده بود

.

روی نیزه بستن سَر ، کار آسانی نبود
از قضا این کار ، دست کاردان افتاده بود

.

بارش ظلمت بیابان را به خون آغشته کرد
بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود
.

دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد
چون که یاد ضربه های خیزران افتاده بود …

.

.

.

علی اصغر یزدی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *