روی جسمش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود
***
روی جسمش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود
زیر خنجر سرپناه کاروان افتاده بود
شمر ، با چکمه به روی سینه اش می ایستاد
در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود
.
جای خود را با لگدهای سَنان تعویض کرد
خنجر کندی که دیگر از توان افتاده بود
.
یادگار مادر او را به غارت برده اند
جامه ی شاهی به دست این و آن افتاده بود
.
شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد
برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود
.
نعل ها طوری عمل کردند که از پیکرش
گوشه ی گودال قدری استخوان افتاده بود
.
در نگاه تار او اهل حرم می سوختند
قرعه ی آتش به نام کودکان افتاده بود
.
روی نیزه بستن سَر ، کار آسانی نبود
از قضا این کار ، دست کاردان افتاده بود
.
بارش ظلمت بیابان را به خون آغشته کرد
بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود
.
دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد
چون که یاد ضربه های خیزران افتاده بود …
.
.
.
علی اصغر یزدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید