اشعار آیینی خیمه...

سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم 

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 2 مهر 1399

سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم 

متن شعر

سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم 

***

سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم 

یک زمان می بافتم موی سری که داشتم

.

روی نی رفتی و رفتم با سپاه شامیان

بی علمدار و علم ؛ بی لشگری که داشتم

.

بند بندم سوخته ؛ این سوخته تقدیم تو 

باد برده کربلا خاکستری که داشتم

.

با اشاره با تو صحبت می کنم شرمنده ام

سوخت بین شعله تار حنجری که داشتم

.

گفت اسمت چیست ؟ گفتم فاطمه یک دفعه زد

دردسرها داشت اسم مادری که داشتم

.

دست هایم را گره کردم به روی صورتم

خرد شد زیر لگدها سنگری که داشتم

.

گوشوارم را خودم می دادم اما بد کشید

گوش من را پاره کرد ؛ آن زیوری که داشتم

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *