سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم
***
سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم
یک زمان می بافتم موی سری که داشتم
.
روی نی رفتی و رفتم با سپاه شامیان
بی علمدار و علم ؛ بی لشگری که داشتم
.
بند بندم سوخته ؛ این سوخته تقدیم تو
باد برده کربلا خاکستری که داشتم
.
با اشاره با تو صحبت می کنم شرمنده ام
سوخت بین شعله تار حنجری که داشتم
.
گفت اسمت چیست ؟ گفتم فاطمه یک دفعه زد
دردسرها داشت اسم مادری که داشتم
دست هایم را گره کردم به روی صورتم
خرد شد زیر لگدها سنگری که داشتم
.
گوشوارم را خودم می دادم اما بد کشید
گوش من را پاره کرد ؛ آن زیوری که داشتم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید