اشعار آیینی خیمه...

عرش را دیدم و جای تو به یادم آمد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 23 دی 1398

عرش را دیدم و جای تو به یادم آمد

متن شعر

عرش را دیدم و جای تو به یادم آمد

***

عرش را دیدم و جای تو به یادم آمد

قرب انگشت نمای تو به یادم آمد 

.

در عبودیت تو کُنه ربوبیت بود

با صفات تو خدای تو به یادم آمد

.

روحِ روح القُدست بود که فرمود: ” اِقرَاء “

در حرا نیز صدای تو به یادم آمد

.

غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی

لب خوشحالِ گدای تو به یادم آمد

.

خواستم روی نماز شب تو فکر کنم

ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد

.

گرد و خاکِ حرمی را که نداری بفرست

درد دارم که دوای تو به یادم آمد

***

ناله پروانه ای همسایه را بیدار کرد
بعد ازین راحت بخواب ای آنکه خواب از ما گرفت

***

اهل مدینه راحت و آرام خفته اند

بیداری همیشه ی شب ها به من رسید

***

هر چه داریم در این خانه همه از دولت مادر داریم

این شب جمعه بگو با زهرا تا حرم مادر ما را ببرند

.

مثل غارت زده ها زانو را وسط کوچه بغل می گیریم

گر که سرمایه ی ما را یعنی اشک چشم تر ما را ببرند

.

پای شمع ز نفس افتاده تا نفس هست نفس باید زد

کاش با ناله ی مادر مادر نفس آخر ما را ببرند

.

کاش می شد وسط یک کوچه ، کاش می شد وسط یک بازار

معجر دختر ما را بکشند ، معجر دختر ما را ببرند

***

اول قرار بود که باهم سفر کنیم

رفتن به او رسید و تمنا به من رسید

.

یادم نمی رود که چگونه تلاش کرد

در زیر تازیانه ی اعدا به من رسید

.

تقسیم کار خانه به نفع علی نبود

وای از دلم که شستن زهرا به من رسید

***

روز اول که دیدمت گفتم آفتاب یگانه ام آمد

دست من را به دست تو دادند گفتم آقای خانه ام آمد

.

یاد داری شب عروسی مان را اشک را گل فروش من کردی

من که یادم نمی رود اصلا گوشواره به گوش من کردی

.

همه ی صورتم اذیت شد راه را که بست در کوچه

جان این بچه ها حلالم کن گوشواره شکست در کوچه

***

می خواستم ببوسمت اما مرا زدند

ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند

.

از تل زینبیه رسیدم كه وای وای !

 بالاسرت نشستم و دیدم كه وای وای !

.

نیزه ز جای جای تن تو در آمده

 حتی لباس های تن تو در آمده

***

ای شاهد اسيری من ای غيور من

قبل از غروب روز دهم ای حضور من

.

از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود

حتی كسی به بزم جسارت نرفته بود

***

پشتش شكست بس كه بر او آسمان گريست
حتی به حال و روز دلش كاروان گريست

.
از خنده‌های حرمله و ساربان گريست
بر گيسوان شعله ور كودكان گريست

***

پنجاه سال خواهری ام را چه می كنی ؟

احساس های مادری ام را چه می كنی ؟

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *